بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

یکی از چیزایی که ازش متنفرم اینه که توو مطب های دکترهای مختلف؛ خیلی ها مدلشون اینطوریه که دایم دارن به منشی گوشزد میکنن که من حاملم منو زودتر بفرست/ من بچه م خونه ست/ بچم قراره از مدرسه بیاد/ من حالم بده/ من پیرم/ من نمیتونم بشینم/ من .... بابا همه همینیم خب! بی درد و مرض دور هم جمع نشدیم که. خب من الان خودم نشستم برای سونوگرافی. مثانه م آنقدر آب خوردم اصلا دیگه نمیتونم بشینم...نوبتم یکربع به نه بوده؛ یکی که نوبتش نه و نیم بوده و گویا مادر پیرشون رو آوردن دایم از لحظه ای که اومدن گفتن اینو زودتر بفرست توو. حالا درست الان که نوبت منه بعد از دو ساعت معطلی همون خانم پیر رو فرستادن داخل . من نه از منشی ها ناراحتم نه دکتر. دقیقا از این مدل مریضا ناراحتم. الآنم بلند بلند خطاب به منشی اعتراضمو گفتم که کار ایشون درست نیست که نوبت بقیه رو میگیرن. هممون که اینجاییم حالمون بده خب. همراه بیمار جیکم نزد چون منتظر بودم آقاهه که از اول که اومده بود اصرار داشت مریضشو زودتر بفرستن توو؛ الان جیک بزنه بشورم پهن کنم:/ اه بابا خب دست بردارید از این مدل بودن؛ من خودم همیشه ساعت ها معطلی توو مطب ها رو به جون میخرم غرم نمیزنم؛ بهانه بچه و غذای روشن و شوهره توو ماشین و حال بدمم نمیکنم. ولی بدم میاد در شرایطی که همه حالشون بده یکی بچه زرنگ بازی در میاره. بابا من حالم بده بفهمید خانوم و آقای بزرگواری که جلوی من مادرتون رو‌ فرستادید رفت توو! 

نظرات (۳)

آخیییییییششششششش!

به حالت قبل برگشتیم:))

پاسخ:
دعا کن عزیزم برام

گاهی واقعا ادم مجبور میشه زودتر درخواست کنه کارش راه بیافته ولی خب به هرحال حق باقیه تضیع می شن 

خودت بهتری دختر 

خدار اشکر اروم تری

 

پاسخ:
به نظرم در این شرایط این درخواست رو آدم باید از باقی مریض ها بکنه و از اونا اجازه بگیره. 
این بنده ی خدا هم فارغ از اینکه حالش واقعا بد بود یا نه ولی خب چیزی که همراهانش مطرح میکردن برای زودتر داخل رفتن؛ اصلا بحث مریضی و حال بدی نبود. کلا یا میگفتن ما نه و نیم وقت داریم الان شده ده و نیم! در حالی که همه وقتشون اونجا از اونا زودتر بود و منشی به همه میگه که دوساعت معطلی داره. یا میگفتن مادرمون گشنه ست! گویا باید ناشتا میبود. منشی می‌رفت از دکتر میپرسید؛ دکتر می‌گفت عسل و آب بخوره مشکلی نداره عسل. و خب ظاهراً هم یه خانم ۷۰ ساله بود که همین طور بی صدا نشسته بود. بعد اونجا همه یا حامله بودن یا مثل اون خانوم سونو داشتن و شرایط با اندکی پس و پیش شبیه هم بود. خود من دیگه طاقت بیشتر از اون معطلی رو‌ نداشتم. لگن درد گرفته بودم از بس نشسته بودم. یه عالمه آب خورده بودم داشتم میمردم از دل درد. بچم خونه بود و کلی بهانه دیگه...

فراز و فرود زندگی آدم رو سازش پذیر می‌کنه آبان جان...
  • مهدیار (مترسک)
  • یک باری تو صف صندوق سوپرمارکت بودم، پشت منم یه خانم بارداری بود، معلوم بود ماهای آخرشه و حسابی اذیت بود و سبد به اون سبکی رو هم به سختی جابه‌جا می‌کرد. من نفر یکی به اول بودم و جلوییم کارت می‌کشید، نوبت من می‌شد. هنوز جلویی ساک دستی نگرفته بود خریداشو داخلش بذاره یه خانمی یهو پرید وسط که خرید ما یه دونه است و بچه گشنه‌اشه و فلان!

    گفتم خانم از همین سن کم به بچه صبور بودن و رعایت حقوق دیگرانو یاد بده تا پس‌فردا جامعۀ بهتری داشته باشیم. یه نگاه به من کرد گفت حالا انگار چی خریدی! دو تا دونه شیرین‌عسل خریدی دیگه!

    یه نگاه به عقبیم کردم و گفتم من تا 10 سالم توی این صف بمونم خیالی نیست ولی واقعا وجدان خودت اجازه میده بچه‌ات بعدا یاد بگیره که با مظلوم‌نمایی و کولی‌بازی حق یه خانم باردار رو لگد کنه؟ هیچی نگفت.

    خانم فروشنده خرید منو حساب کرد، موقع رفتنم برگشت داد زد که هان چی شد؟ خیالت راحت شد بچۀ من گرسنه موند؟ منم هر چی تلاش کردم دیدم نمی‌تونم خودمو کنترل کنم و هیچی نگم، گفتم خودت که معلومه از پشت کوه اومدی و انسانیت حالیت نیست ولی وای به حال اون بچه که مادرش همچین آدم خطرناکیه؛ اون بچه گناهی نداره، کاش یکی مثل خودت رو دوباره تحویل جامعه ندی، چون خودت برای گند زدن به یه جامعه کفایت می‌کنی!

    واقعا دردآوره که تو سال 1403/2024 باید دربارۀ آداب اجتماعی حرص بخوریم!

    پاسخ:
    بچه ها که همیشه گشنن! معمولا مادرا در این جور مواقع خوراکی رو باز میکنن بچه بخوره؛ پوستشو یا همون آشغالشو میارن دم‌ صندوق حساب کنن. من خودمم چندوقت پیش یه آقایی جلوم بود خیلی سبدش پر بود. تازه داشت دونه دونه خالی میکرد سایر اعضای خانواده هم چیز میز همچنان میاوردن. علیرغم اینکه اصلا اینو هیچوقت مطرح نمیکنم ولی نمی‌دونم چرا احساس کردم چون کلا یه بسته قند دارم بهتره زودتر حساب کنم برم. به صندوق دار گفتم من کلا یه بسته قند دارم مال منو حساب میکنید؟ صندوقدار به مشتری جلوی من گفت حساب کنم؟ اونم گفت باشه. راستش از کار صندوق دار خیلی خوشم اومد. درواقع بهم این درس مهم رو دوباره یادآوری کرد. گرچه از اون آقا تشکر و عذرخواهی کردم ولی میخوام بگم همه گاهی دچار این اشتباهات میشن؛ مهم اینه یکی بهشون تذکر بده یا درس بده. و آدمم درس بگیره. شمام خوب شد گفتی. 
    من خیلی وقتا مخصوصا توو صف تره بار میبینم خیلی ها اصلا به روی مبارکم نمیارن که نوبتشون نیست و بلانسبت گاو میان و‌میرن و به مدیون شدنم فکر نمیکنن.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">