اومدم آزمایش قند بدم اونم دو مرحله ای. اولیش ناشتا بوده؛ دومیش رو گفته برو صبحانه بخور و برو خونه و دو ساعت دیگه بیا. واقعا دکترا الان خیلی راحتنا:/ همه چیز رو میفرستن آزمایش و دیگه ازمایشم که هست و نیستت رو مشخص میکنه. بعد من به جاش رفتم توو این مابین خرید و با خودم گفتم برم تره بار خرید کنم دیگه خونه نرم؛ حالا علاوه بر اینکه دارم توو این گرما و به واسطه ی گشتنام از سردرد میمیرم و نمیذارن آب هم بخورم؛ بلکه حالت تهوع هم بهم دست داده بعد از اونور انقدرم خرید کردم که نمیتونم اصلا تا خونه ببرم و موندم چیکار کنم:/ ... دیگه خسته شدم اومدم نشستم توو آزمایشگاه و قبل حضورم اعلام کردم منو دعوام نکنیدا میدونم یکساعت هنوز مونده ولی دیگه نمیتونم توو گرما بمونم:/
بله هنوز یکساعت مونده تازه:/ تنها نکته ی مثبت این قضیه اینه که با پسرم داشتم میامدم؛ سر راه راننده اسنپ از کوچه ی مادرم رد شد؛ من گفتم یدقه وایستید برم پسرمو بذارم بالا و بیام و خب همین که ایشون همراهم نیست خودش نکته ی مثبتیه چرا که الان باید هم غرهای اون بزرگوار رو تحمل میکردم هم دستوراتشون رو مبنی بر اینکه آبمیوه میخوام، بستنی میخوام رو اجرایی میکردم و همچنان توو مغازه ها بودم.
بعد نکته ای که الان توجهم رو جلب کرده اینه که دخترا چرا همه یه شکل شدن؟ الان اینجا توو پذیرش سه تا دخترن همه یجور:/
نسل z تشریف دارن
همه چی کپی برداری میشه ، رفتار ها ، سبک زندگی ها ، شکل ها و ...