بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

یکی از چیزهایی که واقعا منو آزار میده اینه که کسی به زحمتم بندازه بعد به دسته عینکشم نباشه. چندروز پیش یکی در خونمون رو زد که آقا ما تازه اومدیم اینجا و می‌خوایم بازسازی کنیم و شنیدیم شما بازسازی کردید می‌خوایم بیایم اگر میشه خونتون رو ببینیم. منم علیرغم اینکه اصولاً آدم ترسویی نیستم من باب موضوع اعتماد به آدم ها؛ و خدایی بیشتر به خاطر اینکه خونمون رو توپ در کرده بودن و از اونورم اندکی برای رعایت جوانب احتیاط گفتم باشه شب تشریف بیارید که همسرمم باشن که در واقع تمیزکاری کنم تا شب. گفت ما داریم الان میریم و فردا میایم؛ پس صبح میایم میبینیم. منم از همون لحظه که با این زن خداحافظی کردم تا فرداش شروع کردم در حد خونه تکونی عید بشور و بساب:/... طوری که همسرم میگفت مگه میخوان بیان خونه رو بخرن؟ منم میگفتم نه خب همه جا باید تمیز باشه بالاخره میخوان با دقت نگاه کنن ایده بردارن. حتی تا صبح با استرس خوابیدم که نکنه صبح اینا در میزنن ما هنوز خواب باشیم و رختخوابا مرتب نباشه :/ کلا من همینم. ذهنم برنامه ریزه. منم خدا آفریده:/ ... خلاصه تاااااا عصر به زوووور خونه رو عین دسته گل نگه داشتم حتی نذاشتم پسرم اسباب بازی بریزه وسط؛ اونوقت ایشون بعد گذشت سه یا چهار روز هنوز نیومده. واقعا این حرکت آدم ها رو دوست ندارم. واقعا اینکه حرفی می‌زنیم و طرف رو منتظر میذاریم بعد به دسته عینکمونم نیست واقعا برای من ناراحت کننده ست. طرف با خودش فکر می‌کنه فقط اومده یه زنگ آیفون رو زده و رفته و خب هیچی! دیگه فکر نمیکنه همون زنگ یه ثانیه ای دیگران رو چقدر به زحمت انداخته.

یا دیروز رفتم داروخانه؛ ضدآفتاب و مسواک و اینا خریدم. اومدم خونه از مشما درآوردم میبینم ته مشما یه ماژیکه. البته شبیه خط چشم مدادی هم هست و دقیق نمی‌دونم دقیقا چیه:/ ... حالام نمی‌دونم مثلا اشانتیون و هدیه ی خریدام گذاشته یا حواسش نبوده. و دقیقا همین حواس پرتی داروخونه ای هم منو به زحمت انداخته. چون باید ماژیکه رو ببرم پس بدم ولی واقعا برام سخته. چون نه اون مسیر رو میرم نه اصلا برای مدت طولانی ای میتونم که برم. و باید فکرمم درگیر یه ماژیک باشه که نمی‌رم و بمونه دستم:/ ... از اینم واقعا ناراحتم که حواس پرتیه یه آدم دیگه باید منو به زحمت بندازه. میتونم منم به دسته عینکم نباشه ولیکن من از اونام که به دسته عینکمه:/

نظرات (۶)

  • نورا •••
  • من اگه بودم زنگ می‌زدم به داروخونه. 

    پاسخ:
    شمارشو ندارم.

    از ۱۱۸ بگیر شماره‌اش رو. این همه راه نرو

    متأسفانه آدم‌ها درک متقابل که ندارن هیچ! احتمال هم نمیدن منتظر کذاشتن‌شون چقدر اعصاب خورد کنه.

    پاسخ:
    اسم داروخانه رو هم نمی‌دونم . توو یه کوچه بن بست و زیر زمین بود. ۱۱۸ نمیتونه پیدا کنه.
    اعصاب خورد کن و به زحمت انداختن!
  • نورا •••
  • ممکنه از رو گوگل مپ بتونی پیدا کنی شماره‌شو. اگه داروخونه‌هه خیلی وقته اونجاست. ولی دیگه آره در هر صورت به زحمت افتادی.

    پاسخ:
    از میزان فعالیتش خیلی خبر ندارم که چه مدته اونجاست.
  • نگین هستم :)
  • یه دفعه هم ما می‌خواستیم چندتا از فرشامونو بفروشیم 

    گذاشته بودیم تو دیوار یکی قرار بود ساعت چهار بیاد ببینه از نزدیک 

    دیگه ما کل خونه رو سابیدیم از ساعت سه هم حاضر شده نشسته بودیم تا بیاد 

    و ساعت پنج شد و نیومد و تهش هم ما زنگ زدیم بهش گفت پشیمون شدم نمیام :/

    حتی خودش خبر نداد که منتظر نباشین -.-

    پاسخ:
    وای موقع خرید و فروش چیزی که اصلا ادمو نابود می‌کنن!
    متاسفانه این یه اخلاق بدیه که خیلی ها دارا هستن. یکی از موارد بسیار آزاردهنده ش موقع خواستگاریه. یه دخترو منتظر می‌ذارن بعد یه زحمت تلفن نمیدن بگن نخواستیم. کلا اخلاق آزاردهنده ای هست که من خودم سعی میکنم توو هیچی نداشته باشم.
    من سالها قبل که شاغل بودم. یه پسری اومد پیشم و می‌خواست استخدامش کنیم. نگو من بهش گفتم باشه اسمشو مطرح میکنم و میگم و بهش زنگ میزنم. من اصلا نه تنها یادم رفته بود بلکه اصلا بعداً هم یادم نیومد که همچین قولی به اون بنده خدا دادم. ماه ها گذشت یه روزی یه پسری اومد حضوری و گفت شما اینو بهم گفتی و من بچه ی شهرستانم و چند روز خونه دوستام موندم و همش اونموقع منتظر تلفن شما بودم ولی شما زنگ نزدی بهم. من اون پسرو معرفیش کردم خودمو استخدامش کردن کلی هم ازش عذرخواهی کردم ولی هنوزم گاهی به اون روزای پر از انتظارش که فکر میکنم چشمش به تلفن خشک شد ناراحت میشم از خودم که چرا یادم رفته بود.

    منم رسیدم به اون قسمت که گفتی بعد این همه کار که کردی نیومدن اعصابم خورد شد /:

     

    ولی به جاش خونتون تمیز شد و سود کردی.

    اگه بخواییم نیمه پر لیوان رو هم ببینیم😄😄

    پاسخ:
    از اون منظر که بله:دی

    یاد خونه تون افتادم 😍❤️

    دلم تنگ شد ❤️

     

     

    +

    خدا قوت ❤️

    یکبار خواهرم فرشی رو داده به قالی شویی ، قالی شویی هی امروز و فردا می کرد که میاره و هی نمی آورد شاید یک ماه کمتر  طول کشید و هر روز می‌گفت فردا میارم !!

    تا اینکه آبجیم عصبانی شد و بهش گفت ازتون شکایت می کنیم !! 

    گفت حالا اگر دلیل تراشی نمی کردین و راست و حسینی حرف می‌زدین یه چیزی الان اینجوری است اگر تا فردا اومد که هیچی ولی اگر نیاد به خدا ازتون شکایت می کنم!! 

    فرداش یکی از کارمندانش زنگ زد گفت شکایت نکنید خودم براتون میارمش !

    بعد به آبجیم گفته بود اون کارمند رو اخراج کردیم بخاطر اینکه شما رو معطل کرده ولی در اصل میخواستن آبجیم ازشون شکایت نکنه وگرنه اخراجی در بین نبود !! 

    شکر خدا بعد از کلی تلف کردن وقت و حرص دادن مون بلاخره فرش رو آوردند .

    کلا یه سری ها وقت و انرژی و اعصاب بقیه براشون مهم نیست آدم های بی ملاحظه هستن این سری از افراد !! 

     

    پاسخ:
    باز خوبه تهش آورده من خیلی وقتا شاهد کلاه برداری بودم که نیاوردن.
    انشالله به زودی ببینمت عزیزم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">