گمانم یخچال ما در آن دنیا اولین چیزی باشد که بر علیه ما شهادت دهد! از بس در طول روز توسط ایشان باز و بسته میشود و از درونش چیزی برای خوردن طلبیده میشود. با اینکه قد مبارک هم به طبقات اش نمیرسد ولیکن باز کار خود را کرده و چون زورگوی خانه مان ایشان هستند پس قد منی که میرسد باید هزاربار بلند شوم بروم یا در یخچال را ببندم یا وارد مرحله ی کشمکش شویم که مثلا الان بستنی خوردی و دیگر نمیشودو یا هم یک چیزی بدهم برود پی برنامه های مهم خراب کاری اش!... الان هم که پیش پای شما سراغ دومین موز رفته بود و با هزار زبان مختلف دنیا فرمودم که یکی خورده ای و وی چون زبانش مریخی و جیغی بود و فرموده های مادر را وقعی نمینهید فلذا موز را کف دستش گذاشتم و آمدم نشستم. بهش میگویم یه کوچولو از موزت میدهی؟ دقیقا یه کوچولو همان طور که لای دو انگشت مبارکش مشاهده میکنید کند و تحویل مقام مقدس مادر داد!
+ دستشو گرفتم که وایسته بتونم عکس بگیرم ازش!