بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

داشتم متنی میخوندم که خانمی از اینکه بیمارستان بوده و بعد چندروز برگشته خونه و دیده همه ظرفا کثیف و غذاها وسط و لباسا کثیفو خلاصه همه جا نامرتب نوشته بود... البته ایشون متنش رو اینگونه شروع کرده بود که سه روز نبودم و شیر نداشتیم و توو این سه روز نه رفته بود برای بچه بخره و نه سفارش داده بود و بچه بدون شیر مونده بود... و بعد از خونه زندگی نامرتب و اینکه نیروی کمکیش نبود بیاد کمکش و خلاصه خودش وایستاده بود به تمیز کاری و دست آخر تشکر شوهرشم این بود که: معلومه خیلی بهت خوش گذشته و توو بیمارستان همش بخور بخواب بودی و... نوشته بود و آخرشم بسنده کرده بود به این جمله: بخت زن ایرانی...

کامنتارو میخوندم... یکی گفته بود فکر نمیکنی باید جدا بشی؟/ اون یکی گفته بود هی نگید جدا بشو، کسی که بچه داره دوست نداره بچش بچه ی طلاق باشه و تا آخرین نفس میجنگه/ یکی دیگه نوشته بود وقتی با پول یکی شوهر میکنی دیگه حق اعتراض به اخلاقش نداری/ شخص دیگه ای نوشته بود واقعا برای همچین مادری متاسفم که همچین پسری تربیت کرده/ عده ای دیگه هم از خاطرات تلخ اینچنینی خودشون نوشته بودن‌‌‌ و کامنتای دیگه...من اصلا کاری ندارم به این متن. کاری هم ندارم به رابطه ای که میرسه به این مرحله که قطعا از نظرم از روز اول که اینطوری نبوده و بالاخره هردو در حد خودشون کم کاری هایی کردن که حالا نسبت بهم انقدر سرد شدن و رسیده به اینجا... کاری هم به بیشعوری مرده ندارم...این بین من فقط هیچوقت یه عده رو نفهمیدم... اون عده ای که وسط غم یا بدبختی یا ناراحتی یکی دیگه از خوشبختی خودشون حرف میزنن. کم نبود کامنتایی که زن هایی از شوهرای کامل! خودشون تعریف کرده بودن که: برعکس شوهر من نمونه بارز یه مرد کامله و وقت مریضی مرخصی میگیره و تا غذا دهنم میذاره/ برعکس شوهر من از وقتی بچه دار شدیم میگه تو هیچ کاری نکن حتی شامم نپز حتی شبا هم بیدار میشه بچه رو با هم نگه میداریم... برعکس شوهر من...

واقعا نمیفهممشون...الان وسط ناراحتیه یکی دیگه چه دلیلی داره تو بیای براش از اونچه که اون نداره حرف بزنی؟ دلیلش چیه واقعا؟ عقده و کمبود؟ میخوای به همه بفهمونی در عوض تو خوشبختی؟ خب فهمیدیم، خوشبحالت خوشبخت!

نظرات (۴)

  • اسطوخودوس هندی
  • مردم شبکه‌های اجتماعی دچار نوعی توحش و بی‌اخلاقی بی‌حد و مرز شدند، هیچی براشون جز توهین و تمسخر موضوعیت نداره انگار

    پاسخ:
    عده ای از آدم ها توو فضای مجازی پشت نقاب های ناشناس بودن عقده ها و کمبودهای درونیشون رو میریزن بیرون و به نظرم بخش عمده ش به خاطر اینه که فضای مجازی راست نیست و عین واقعیت نیست و همون اقلیتی که دارن نقش واقعی بودن رو بازی میکنن مدام با به نمایش گذاشتن زندگی ها و روابط عاشقانه ی مصنوعیشون باعث مقایسه و چشم و هم چشمی میشن و ناخودآگاه نفوذ میکنن توی اعصاب و روان اونایی که دنبال کننده ی این فضا هستن‌.

    ولی اونایی که فوری خودشونو نخود آش میکنند و تجویز طلاق میدن ، بیشعوری غیر قابل وصفی دارن 

    پاسخ:
    به نظرم اونایی که تجویز طلاق میکنن به قول شما فوری، یا نگاه مجردی دارن به قضیه یا خودشون طلاق گرفتن یا طلاق گرفتن در دور و اطرافشون کار سختی نیست. در غیر اینصورت کسی که وسط زندگی مشترکه میدونه که طلاق واقعا شوخی نیست!

    بشر به مرور یاد گرفت که برای پیشرفت نیاز داره که به جمع‌ رو بیاره. نیاز داره از غار تنهایی خودش بیرون بیاد و شهرها و بعد کشورها و تمدن‌ها رو تشکیل بده. نیاز داره که منافع جمعی رو مدنظر قرار بده 

    اما از یه جایی به بعد داره عقب‌گرد می‌کنه. آدمها دارن برمیگردن به غار تنهایی خودشون. به پشت پا زدن به منافع جمعی بخاطر منافع فردی. به غریبه شدن باهم. قبلا خونه‌ها رو نزدیک هم ساختن که اسمش شد شهر. الان تو شهرها دیوارهای سخت و محکمی بین همسایه‌ها هست و ارتباطها قطعه. فقط اتصال فیزیکیه و واقعی نیست. خانواده‌ها دور شدن از هم. قطع رابطه رایجه. داریم میریم به سمتی که هیچی هیچی هیچی غیر از خودمون برامون مهم نباشه. یه نشونه‌اش هم همینه. من اونایی که اومدن نوشتن ولی من خیلی خوشبختم رو درک میکنم. دست خودشون نیست. اصلا به مغزشون نمی‌رسه ممکنه یه چیزی مهمتر از احساش شخصی من هم وجود داشته باشه. اون از حسش گفته، منم از حسم میگم. نسبت به آدمی که جلوروش وایستاده کاملا نابیناست. یه جور بیماری روحیه. تو مجازی که واقعا طرف مقابلت رو نمی‌بینی شدیدتره ولی تو دنیای واقعی هم همینه و کم کم بیشتر هم میشه 

     

     

    میدونید 

    حتی شعار «تا وقتی به من صدمه نمیزنه بره هرکاری دلش میخواد انجام بده» هم به نظرم نتیجه‌ی همین فردگراییه. در ظاهر تو کاملا به دیگران سود میرسونی و ازشون حمایت میکنی که به خواسته خودشون برسن. ولی در واقعیت یعنی به جهنم که خودت رو میکشی یا خودت رو بدبخت میکنی یا هرچی. به درک که چه احساسی داری و حالت چطوره. فقط مزاحم زندگی من نشو. خوب یا بد، درست یا غلط، دور خودت خط قرمز می‌کشی و اسم هر دست دراز کردن برای کمکی میشه فضولی. چون اصولاً باور نداری کسی ممکنه واقعا بهت اهمیت بده، این طرز تفکر فردگرا میگه همه ی آدمها دنبال منافع فردی خودشونن و غیر این محاله. اینجوری میشه که اینجوری میشه دیگه...

    پاسخ:
    در کل با کامنتت موافقم و در خصوص اون قسمت از حرفات من باب رفت و آمدها من به عنوان فردی که هم دوره ای رو دیدم که رفت و آمدها برقرار بود و هم حالا رو میبینم که به قول شما همه نسبت به هم‌سردن میگم که در طول این سالها یه دلیل عمده ی اینهمه تغییرات مردم وضع معیشتی بوده. الان طرف بخواد مثل قدیم رفت و آمد داشته باشه به لحاظ مالی براش شدنی نیست. شاید کسی بگه قدیم که همه ساده تر میگرفتن و بهتر بود ولی رفت و آمدام بود؛ ولی من میگم به عنوان فردی که هر دو دوره رو دیده میگم که قدیم گرونی مثل حالا نبود واقعا. 
    این تنها دلیلش نیست ولی یه دلیل عمدشه.‌‌..

    وضع اقتصادی رو کاملا قبول دارم 

    کتاب صعود چهل ساله رو از این جهت دوست دارم. امارهاش خیلی چیزها رو نشون میده. همین سقوط اقتصادی رو هم نشون میده. منتها واقعی و عددی و روی نمودار. 

     

    منتها 

    من خودم زندگی نکردما، اما شنیدم از زندگی والدینم. 

    از دورانی که رب میزدن به نون و این میشد یه وعده غذایی. روغن داغ میکردن و نون میزدن به روغن و می‌خوردن. از دورانی که آبگوشت میپختن و جز آب و سیب زمینی چیزی نداشت. سالی دو سه بار برنج داشتن فقط و... با این شرایط همیشه در خونه‌هاشون باز بود و همون آبگوشت بدون گوشت رو باهم میخوردن. 

    من نمی‌دونم تهران یا شهرهای پیشرفته اوضاعشون چطور بوده. از استان خودم میگم که تا دهه هفتاد استان نبود و یه شهر زیر مجموعه استان بغلی بود. از شهر خودم میگم که تا دهه هفتاد یه روستای بزرگ بود فقط، ولی الان طرح ترافیک توش اجرا میشه. از زندگی آدمهای دور و برم میگم. از عکس‌ها و خاطراتشون،از سبک زندگی‌اشون. نسبت به ده پانزده سال پیش نه‌ها، ده پانزده ساله که اوضاع اقتصادی داره بد و بدتر میشه. نسبت به قبلش رفاه همه اشون بهتر شده. زندگی‌ همه‌اشون یه جوری رونق گرفته الحمدالله (هرچند سالهای اخیر بازهم سخت شده ولی خب، بازهم نه مثل قبل) 

    من تو دنیایی که دارم می‌بینم، اقتصاد دلیل اصلی نیست..........

    پاسخ:
    در اینکه قدیم مردم ساده زیست تر بودن و مهمانی هارو ساده تر برگزار میکردن که اصلا شکی نیست ولی من چون قشنگ یادمه، باید بگم گرونی مثل حالا نبود. مردم برای خرید گوشت و مرغ انقدر مثل حالا سختشون نبود‌

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">