بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

از وقتی جای پسرم رو جدا کردیم و توو اتاق خودش میخوابه، تقریبا تا صبح شاید بالای ده بار بیدار میشم و میرم اتاقش. گاهی با صدای سرفه ش، گاهی ناله، گاهی خودش میگه مامان؟، گاهی حس میکنم خورد به جایی! و خلاصه که با کوچک ترین صدا و ناله ای که بشنوم... یعنی یجوری هوشیار میخوابم همیشه که توو عمیق ترین حالت خوابم که باشم و کوچک ترین صدایی از اتاقش بشنوم با سرعت نور میپرم از تخت پایین و یجوری همیشه با عجله خودمو از تخت پرت میکنم پایین که همسرم میگه من نگران خودتم که بلایی سرت نیاد، اونطور که تو میدویی میری میترسم سر مَرت بخوره جایی!... الانم که صدایی از اتاقش اومد و دوییدم رفتم اتاقش و میبینم فقط داره وول میخوره... بوسش کردم میگم دوست دارما...با چشای بسته توو خواب میگه عه؟...

مادر بودن رو اگر میشد توصیف کرد با همین پست پس بذارید توصیفش کنم. وسط سختی های ناتموم، مثل همین خواب راحت نداشتن، اما جونت میره برای همونی که به خاطرش داری سختی میکشی...

نظرات (۱)

چقدر شن توچشم ادم باشه سخته

دقیقااین چندروز همین حس رو داشتم کم خوابی !ودرنهایت دیشب چندتا قرص مسکن ودگزا خوردم وراحت خوابیدم 

صبح که بیدارشدم انگار انرژی بی نهایتی داشتم 

خیلی توصیفات مادرانگی تون زیباست ودقیقا طوریه که هرمادری بخونه میگه ارهههه خودشه همین حال منه چقدر همه مامانا شبیه همه روزمرگی هاشون 

خداقوت مامان مهربون ترین پسر 

 

 

پاسخ:
هیچی مثل خواب نیازمند یک مادر نیست:))
ممنون عزیزم. همه مامانا روزای مشترکی رو میگذرونن بالاخره.
ممنون عزیزم به همچنین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">