بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

الان که وایستاده بودم گوشه خیابون و علف زیر پام سبز شده بود از بس اسنپ و تپسی ای یافت نمیشد. یه زن و مرد و دختر بچه ای از یکی از ساختمون پزشکای اطراف اومدن بیرون. پسره هی به دختره میگفت چرا اصلا به دکتر نگفتی دست و پاشم درد میکنه؟ دختره هم اول هی بی توجه به پسره دست دخترشو میگرفت میکشید که بیا مامان جان!... و خب در آخرم بالاخره جواب شوهرشو دادو فرمود:گذاشتی؟ هی وِر وِر وِر...پسره هم ساکت شد. خب میدونید دارم به چی فکر میکنم؟ به اینکه واقعا توو زندگی زناشویی باید یه حرمتایی رو بین خودمون بذاریم بمونه و خب این هیچی، دارم فکر میکنم واقعا آدم باید به شعور خودش، به فهم خودش، به شخصیت خودش احترام بذاره که اگر میذاشت هیچوقت به خودش اجازه نمیداد این باشه ادبیاتش...برای خودمون شان قائل باشیم! مرسی اه!

نظرات (۱)

همه مون به هرحال یه وقت هایی عصبی میشیم 

پاسخ:
آره خود منم مستثنی نیستم؛ ولی اینو جدی میگم، از وقتی که عمیقا به این مسئله دارم فکر میکنم که آدم برای شخصیت و شعور و فهم خودش باید ارزش قائل باشه خیلی از رفتارارو دیگه نمیکنم‌. واقعا شان آدم محترم تر از این حرفاست.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">