سرش را گذاشته بود روی پای بابا و باباش قربان صدقه اش میرفت... از راه رسیدم و دست باباش را گرفتم که بابا مال من!... عاشق واکنشش هستم... در اینجور مواقع سریع دست باباش را میگیرد و میگوید عهههه بابا مال من... اینبار علاوه بر اینکه گفت بابا مال منه، در ادامه هم گفت مامان بَت، مامان اَهی!... نکه که مامان اهی باشد و بابا خوب، منظورش این بود که چرا گفتی بابا مال تو. خندیدم که باشد بابات ۶ دنگ مال تو... رفتم آشپزخانه به کار و بارم برسم، از همان دور صدایشان را میشنیدم، انگار که دوتا مرد گنده باشند، بابایش داشت به پسرک در آستانه ی سه سالگی میگفت: ای بی معرفت آدم به مامانش میگه اهی؟ مامان تمام دیشبو تا صبح بالاسر تو بود مریض بودی، نخوابید اصلا...حالا مامانت شد اَهی؟!
به این میگن مرد قدر شناس