پای صندوق میخواستم انار و سیبی که برداشتمو حساب کنم. بیرون مغازه هم همسرم ایستاده بود داشت نگام میکرد. وی از آن مردهایی ست که خریداتو میگیره ازت میبره میذاره توو ماشین و دوباره میاد:( ... یه خانمی هم جلوم بود که نمیدونم مکالمشون با پسر صندوق دار سر چی بود که یهو پسر صندوق دار گفت من اصلا آبم با خانوما توو یه جوب نمیره برای همونم هست که تا حالا زن نگرفتم. زنی که جلوم بود گفت یعنی آبت با مامانتم توو یه جوب نمیره؟ با خنده گفت نه اون مامانمه روزی ده بار باهاش تلفنی حرف میزنم. من از اونور برای اینکه خدایی نکرده کسی فکر نکنه لالم عرضه داشتم که آره! حالا همین شما تا سال دیگه زن گرفتی از اونام میشی که زنتو میذاری روی سرت:|...خواستم اونورم نشونش بدم و بگم ببین اون آقارو اونور جوب! اونم یه روزی از این حرفا میزد اما الان خسته از یه روز کاری وحشتناک، تشنه و گشنه، دستاش توو جیباشه که من با خنده برم جلو بگم یدقه صبر کن سبزی هم بخریم دیگه تمومه عزیزم!:/
دقیقا همین !