میخواستم پوشک اش کنم. تا آمدم بنشینم روی زمین، کمرم خورد به لبه ی تیز میز تلویزیون... همین طور که ناخودآگاه با خودم میگفتم آخ کمرم، یکدفعه دیدم همان طور که روی زمین دراز کشیده با دست اش هوا را دارد میزند و با اخم میگوید: اَخ، اَخ، تیویزونِ بَت، چرا ماما زَتی...و همچنان در هوا به سمت تلویزیون بد و اَخی کتک هایش را حواله میکرد...
آخ خوووووودا😍😍😍
خدا حفظش کنه🌷