داشتیم حول و حوش ساعت ۱۲ شب از توی یه پارکی رد میشدیم، یه دختر و پسری توو بغل هم روی نیمکت نشسته بودن بدین شکل که دختره لش کرده بود توو بغل پسره و اونم با موهاش بازی میکرد. شب قبلشم توو یه پارک دیگه داشتیم پیاده روی میکردیم یه دختر و پسری دست انداخته بودن روی شونه های همو عین ما راه میرفتن و در حین راه رفتن لب هم میدادن!...
من یادمه زمان ما! انقدر همه چیز برای خودش قبح داشت که اگر دختر و پسری هم دوست بودن دوستی و کاراشونو مثل بوس و اینارو توو هزارتا سوراخ سمبه که کسی نبینه از اهالی محل انجام میدادن. فارغ از اینکه من شخصا این چیزی که الان هست رو نه میپسندم نه موافقشم نه خوشم میاد و حتی حالمم بهم میخوره از اینکه جوونا بعضا هیچ چارچوبی براشون مهم نیست و حیا رو خوردن یه آبم روش، فارغ از اینکه اینو به معنای آزادی نمیدونم و معتقدم این دیگه بی بند و باریه نه آزادی، فارغ از اینکه این حجم از گستاخی و هنجار شکنی و بی پروایی و پرویی و بی بند و باری همیشه ازارم داده. من و نگاهم هیچ، خدایی همیشه فقط یه سوال ذهن منو درگیر کرده، اونم اینکه ننه باباهای اینا کجان؟ خدایی یه دخترِ پدر مادر دار ساعت ۱۲ شب توو بغل یه پسر چیکار میکنه؟ مادر و پدرش دقیقا کجان؟
چندوقت پیش یه کلیپی میدیدم که یه پسری میگفت توو یه مهمونی ای بودیم، من که ۳۵ سالمه، پسرم، خیلی سالا مجردی زندگی کردم؛ اما تا ساعت ۱۰ شب مادرم هزار بار زنگ زد که شبه شلوغه توو حال خودشون نیستن نگرانم برو خونه، میگفت ما دیگه ده و نیم رفتیم خونه اونوقت بودن دخترای دهه هشتادو هفتی، هشتاد و هشتی، هشتاد و چهاری که اونجا موندن و خوابیدن! پسره میگفت پدر مادرا خودتونو جمع کنید! این دیگه حجاب نیست بگید بچمون آزاد باشه، تتو نیست بگید ازاد باشه، این فرق میکنه...پدر مادرا محکم تر بگیرید!...
عادت میکنیم
محکوم و مجبوریم که عادت کنیم
و به مرور عادت میکنیم
مثل خیلی چیزای دیگه