یه مگس اومده توی خونمون که یه طرف بالش کنده شده... اینو وقتی فهمیدم که پسرم اولش ازش ترسیده بود و اومده بود دنبالم توو آشپزخونه و دستمو گرفته بود کشونده بود و روی زمین رو نشون داده بود... روی زمین یه مگس بود که وقتی خواستم بپرونمش دیدم نمیپره...یه بال نداشت... مگسارو قطعا دوست ندارم ولی واقعا دلم براش میسوزه و نمیدونم دقیقا باید براش چیکار کنم... درسته که اگر توو شرایط عادی بود خودم با مگس کشی که نداریم میکشتمش ولی الان دلم برای مگسی که یه بال نداره و نمیتونه جایی بره واقعا میسوزه ... الان اومدم میبینم روی کوسن مبله و پسرم داره بوسش میکنه... میدونید یه صحنه هایی توو زندگی هست که وقتی میبینی امیدوار میشی به این دنیای پوچ و فانی... برای منم دیدن اینکه پسرم داره یه مگس بی بالو بوس میکنه هرچند قابل توصیف نیست حسم ولی اگر بخوام به واژه بکشم انگار جز زیبایی هیچی نمیبینی...
آخی چه کوشولو 💜
چهره ام اینجوری شد 😍