بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

نوشتن از بعضی چیزها را دوست ندارم... یعنی آنقدر که خودم ناراحت شده ام دلم نمیخواهد دوباره با نوشتن اش برایم بازگو شود...امشب رفته بودم حرم شاه عبدالعظیم حسنی... من جاهای زیارتی را دوست دارم و گاهی واقعا نیاز پیدا میکنم بروم همچین جاهایی شده برای یکربع من باشم و خالق... بگذریم...وقتی خواستیم برویم سمت پارکینگ، همسرم با خریدها و بچه رفت و گفت تو از قسمت زنانه باید بیایی داخل!... این دومین بار است که من اشتباه میروم، سری قبل هم اشتباه کردم. اینبار هم به جای اینکه از قسمت زنانه بروم داخل، با مادرم اشتباهی تا انتهای بازار را رفتیم و رسیدیم اصلا به یک پارکینگ دیگری... کمر مادرم درد گرفته بود، کلی بازار را رفته بودیم و دوباره باید برمیگشتیم، موبایل همسرم خاموش شده بود و ما اصلا نمیدانستیم کدام پارکینگ باید برویم... خلاصه در حال بازگشت دوباره به مسیری که از آن نقطه از همسرم جدا شده بودیم، بودیم و بازار را برمیگشتیم که در راه دستفروش ها هم بودند و همان طور که رد میشدیم میدیدم که یک دختر و پسر جوان و محجبه ای کنار یک دستفروشی ایستاده بودند البته همراه با دو زن دیگر، که یکدفعه پسره صدایش رفت بالا و داد زد که اه بس کن دیگه تو هم هرچی میبینی خوشت میادو میخوای بگیری!... من از کنارش داشتم رد میشدم و عادت به زل زدن و سر برگرداندن به سمت مردم ندارم اما همان طور که از کنارشان رد میشدم اینها را هم میدیدم که چگونه دختره وسیله ای که دستش بود و اورده بود بالا تا به شوهرش نشان دهد که بخرد یا نه، در دستش مانده بود روی هوا، مات و مبهوت مانده بود... هیچی نمیگفت... عین یک تکه مجسمه متعجب و شوکه شده فقط به پسر نگاه میکرد... دوتا از زن هایی که همراهش بودند که میخورد خواهرهای پسره باشند شروع کردند به گفتن اینکه زشته، خجالت بکش... پسره با اخم و عصبانیت راهش را گرفت که برود، دوباره برگشت و داد زد که همین الان اسنپ میگیریم برمیگردیم خونه ... و خواهرش! دنبالش دویده بود که زشت است خجالت بکش چرا اینجوری میکنی... من رد شدم رفتم اما عمیقا ناراحت شدم برای دختری که عین مجسمه خشک اش زده بود... میدانید؟ در زندگی زناشویی از این روزهای مسخره اتفاق می افتد اما برای یک زن در شرایط مشابه قطعا بزرگ ترین درد ماجرا آنجاست که چرا جلوی بقیه؟!... وقتی داشتم برای همسرم تعریف میکردم و میگفتم که چقدر صحنه ی ناراحت کننده ای دیدم و کاش وقتی پول ندارد یا هرچه، قبلش در خانه با هم هماهنگ کنند که چه مقدار خرید کنند، همسرم میگفت نمیشود گفت آخر بعضی زن ها هم بی جنبه اند هرچه بهشان بگویی نخر و ندارم باز پسر را میگذارند در عمل انجام شده!

خیلی خب اصلا ما نمیدانیم چرا او عصبانی بود... ما نمیدانیم حق داشت یا نه... ما نمیدانیم و قضاوت هم نمیکنیم اما مثلا خانواده ات را اورده بودی گردش؟ انقدر زن بدبخت ات حرمت نداشت که جلوی بقیه دهانت را ببندی و رفتی خانه خودت را خالی کنی؟ این واقعا موضوعی ست که با حرف حل نشود؟ انقدر بلد نبودی در زندگی که قبل از بردن بیرون با زن ات هماهنگ کنی که انقدر در جیب هایت هست و بیشتر خرید نکند یا اصلا نکند؟! ‌‌... اگر از جاهای دیگر ناراحت بودی چرا برداشتی آنها را آوردی بیرون و زهرمارشان کردی؟...من هنوز قیافه ی شوکه شده و مات و مبهوت مانده ی دختره جلوی چشمم هست...راستش دلم میخواست یکی زیر گوش ات میخواباندم... راستش حالم ازت بهم خورد و اصلا دلم میخواهد قضاوتت کنم و بگویم خیلی گهی و حالم از تو و امثال تو بهم میخورد که هنوز بلد نیستید مشکلات و اختلافات زندگی مشترکتان را قورت بدهید و جلوی بقیه نرینید به همسرتان و عالم و ادم را مطلع نکنید از جیک و پوک زندگیتان... طفلک آن دختری که با وسیله ای که برداشته بود و روی هوا مانده بود عین مجسمه خشک شده بود... میدانم بعدش حتما گریه میکند... دلم میخواست بروم بغلش کنم بگویم عزیزدلم صبور باش در زندگی که گاهی چاره ای جز صبوری نیست...ان الله مع الصابرین...

نظرات (۳)

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • آنکه از جان دوست‌تر می‌دارمش
    با زبان تلخ می‌آزارمش

    گر چه او خود زین ستم دلخون‌تر است
    رنج او از رنج من افزون‌تر است

     

    «ابتهاج»

    پاسخ:
    کاش واقعا از جان بیشتر دوسش داشته باشه!
    اعتقاد دارم دوست داشتن حرمت میاره، صبوری میاره، پذیرش و تحمل میاره...

    می دانی من به این فکر می کنم که این چه زندگی کوفتی هست که سهم تو حتی بساط دست فروش ها هم نیست 

    پاسخ:
    آخ آخ...
    :(

    آره خیلی ناراحت کننده است که روش برخورد باهم رو بلد نیستن.. چون ندیدن و شاید به اشتباه دیدن که درستش شاید اینه ..

    حالا من یه جور دیگه اش رو بگم من خرید بودم اتفاقا یه دختر و پسر جون هم بودن پسره یه لبخند ملیح داشت و رو میکرد به دختره میگفت هر چی من میرم سر کار تو خرج میکنی و با هم می‌خندین :)) از نظر تیپ و قیافه میخورد که اونجوری وضع آنچنانی نداشته باشن ولی اینکه اینقدر با هم پایه بودن برام زیبا بود:) 

    پاسخ:
    از این مدل شوخی ها یا حرف ها خیلی از آقایون میزنن‌ همسر خود منم جلوی عالم و آدم همیشه میگه کل خانواده ی من به اندازه تو لباس ندارن و نمیخرن! خودشم میخنده منم میخندم همه هم میخندن. چون نه ناراحته از خرید من نه مشکلی داره که اگر داشت میگفت و صرفا داره شوخی میکنه‌.یا یه مدت برای سفارشای انلاین آدرس سرکار همسرم رو میدادم و همیشه شوخی میکرد که انفدر هرروز با یه بسته جدید اومدم خونه که پست هم صداش درومده گفت به خانوم فلانی بگید به شوهرت رحم کن! و کلی شوخی های از این دست که گاهی توو جمع هم میگه یا حتی خودم شوخی ها و حرفای اینچنینیش رو توو جمع میگم و میخندیم. اینا شوخیه و درد نداره ولی درد اونجاست که زن و شوهر اونقدر روابطشون صمیمی نیست که بدونن چقدر پول توو جیبای همدیگه هست و یه جا میرن تا چقدر میتونن خرید کنن. درد اونجاست که یه پسر قبلش اینارو به زنش نمیگه که مثلا الان چیزی توو جیبم نیست خیلی خرید نکن. درد اونجاست که زن اخلاق شوهرشو نمیدونه یا میدونه و اهمیت نمیده و تهش میشه اون. درد اونجاست که این مسئله ی کوچیک که نیاز به دو خط حرفم نداره رو با خودشون میکشونن میارن جلوی بقیه.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">