بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

 

حالم بده و این تکراری ترین جمله ی این روزامه...تمام پلک هام باد کرده... تب داره، بالای ۳۸ درجه... دستشو بوس میکنم میگم نبینم مریض باشی نبینم مریض بشی، من بدون تو نمیتونم زندگی کنما...میخنده میگه یه شوهر بهتر میکنی بعد من... میگم شوهرای بهترو نخواستم، تورو خواستم. میخواستم به بهترا برم قبل تو رفته بودم، من بهترارو نمیخوام، تورو میخوام...بازم میخنده میگه آدم نمیگه بهترارو نمیخوام، میگه تو بهترینی!... با شیطنت میگم نه همین مدلی دوست دارم بگم...نگام میکنه با یه لبخند، میگه تو دختر خوبی هستی... بازم با شیطنت میگم میدونم! ... بغضم گرفته... برای اینکه تبدیل به اشک نشه میزنم توو شوخی که داری پیر میشی دیگه آدمه در آستانه ی ۴۰ سالگی پیره و اینا اثرات پیریه، خدا به داد من برسه کم کم داریم وارد مرحله ای میشیم که تو پیر فرتوت و غرغرو میشی و منم هی باید ازت پرستاری کنم!.. دست میکشم روی شقیقه هاش که سفید شده میگم همه رو سفید کردیا... میگه هیییی پیرم کردی زن... میگم خوب کردم هر کاری کردم، در عوض من قالی کرمونم روز به روز جوون تر میشم، خوشگل تر میشم، جذاب تر میشم...میخنده و دستمال نمدار میذارم روی پیشونیش...چشمام داره میسوزه...

 

بشنوید...