بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

اسمش مبارز بود...یعنی خودم ازش پرسیده بودم که اسمت چیه و گفته بود مبارز...یواش به همسرم گفته بودم مبارز؟ تعجب کرده بودم تا حالا همچین اسمی نشنیده بودم... همسرم گفته بود فکر کنم افغانه... رو به خودش گفته بود افغانی عمو؟ گفته بود آره... یه پسر ۴، ۵ ساله میامد... نشسته بود رو به روی بستنی فروشی و ما وقتی با سه تا بستنی قیفی اومده بودیم کنارش تا پسر منم روی سکو بشینه مبارز داشت دهنشو پاک میکرد...احتمالا داشت آخرین تیکه ی بستنیش رو میخورد که ما رسیده بودیم... به همسرم اشاره کرده بودم که برای این پسر هم بخریم... کودک کار بود... جعبه ی آدامساشم کنارش بود... همسرم بهش گفت عمو برات بستنی بخرم؟ گفت نه همین الان خوردم... گفت باشه پس اگر خواستی به خودم بگو حتما... همسرم دولا شده بود و روی پاهاش نشسته بود جلوی پسرم و نحوه ی بستنی خوردن رو یاد پسرم میداد که نریزه روی لباسش... اشاره کردم که جلوی این پسر خیلی با پسر خودمون حرف نزن، گرم نگیر، شاید پدر نداشته باشه... اینارو وقتی میگفتم که مدام اشکامم میامد و طوری که مبارز و بقیه نفهمن تند تند پاک میکردم... من از دنیای بی پدر و مادر برای بچه ها خیلی دلم میلرزه...من از دیدن بچه هایی که بچگی نمیتونن بکنن خیلی قلبم مچاله میشه... با مبارز حرف میزدیم و اونم باهامون حرف میزد... فهمیده بودیم باباش کارش تخریبه به زبون خود مبارز، خونشون نزدیکه و میخواد الان با دوستش برگرده خونشون... ما بستنی هامون رو قورت میدادیم به ظاهر اما درواقع شخصا زهر میخوردم که توو همون حال یه زنی که توو صف بستنی وایستاده بود داشت مارو نگاه میکرد... توو نگاهش احتمالا ما دوتا آدم سنگ دل بودیم که کنار یه بچه کار بچه خودمونو نشونده بودیم و بستنی لیس میزدیم و اونم مارو نگاه میکرد و حسرت میکشید... با یه نگاه عمیقی به من که حس خوبی از نگاهش دریافت نکردم یهو اومد جلو روی سر مبارز دست کشید و گفت الان برات بستنی میخرم... بعد به شوهرش گفت یه بستنی دیگم بخره‌.‌.. من اومدم بلند بگم که خودش میگه بستنی نمیخورم که همسرم ساکتم کرد... گفت چیزی نگو بذار بخرن... گفتم الان با خودشون چه فکری میکنن؟ فکر میکنن ما سنگدلیم... گفت چه اهمیتی داره بقیه درباره ما چه فکری میکنن؟ بعدم آدمایی که دلای بزرگی دارن مطمئن باش آدمارو به این راحتی قضاوت نمیکنن... مبارز بستنیش رو گرفت و بلند شد با خودش بستنیش رو برد و نخورد... شاید برای مادرش برد که میگفت توو خونه منتظرمه...

نظرات (۳)

  • مهدیار (مترسک)
  • قلبم درد گرفت :(

    پاسخ:
    منم ...

    تو شهر ما افغانستانی نمی‌دونم هست یا نه ولی تا به حال نه خودم نه اطرافیانم باهاش برخورد نداشتیم، پس چون تجربه شخصی نداشتم نمیتونم صد در صد قضاوت کنم 

    اما بازهم نمیتونم هیچ جوره هیچ هیچ وجهی از انسانیت رو پیدا کنم تو وجود کسایی که آه و فغان میکنن که ایران شده افغانستان و این ..... ...... .....ها رو بندازید بیرون و حقشونه طالبان بکشتشون ما راحت بشیم و اگه کشورشون مشکل داره به خودشون ربط داره برن تو مشکلات خودشون بمیرن و... 

     

    بعد شما رو نگاه میکنم 

    یا اونا آدم فضایی هستن یا شما 

    هعیییی

    پاسخ:
    چه عجیب که تا حالا ندیدی... توو تهران تقریبا توو هر کوچه ای یه ساختمون در حال ساخته که کارگرای افغان داره، توو صف نون، توو درمانگاه و کلا همه جا هستن و دیگه سالهاست لابه لای جمعیت ایرانی دیدنشون همه جا خیلی عادیه و انگار بخشی از ایرانن...حتی توو دانشگاه دوستان زیادی داشتم و میدیدم که افغان بودن.
    این حرفایی که بازگوشون کردی از طرف عده ای، من شاید بیست سال پیش میشنیدم ولی الان واقعا سالهاست که ندیدم کسی این حرفارو دربارشون بزنه. دست کم من با همچین آدمایی برخورد نداشتم. البته فراوون دیدم که بد برخورد میکنن یا درست جواب نمیدن یا نگاه بالا به پایین دارن ایرانی ها متاسفانه. ولی من حتی ببینم منشی مطبم داره بد حرف میزنه واقعا برام ناراحت کننده است. و من برعکس اینایی که گفتی نگاهم اینه که بندگان خدا مردمان مظلوم و مصیبت زده ان و دیدن زندگی هاشون، دیدن مظلومیتشون، دیدن غربتشون توو کشورای دیگه، دیدن اینهمه تلاش و سخت کوشیشون برای زندگی بهتر واقعا برای من اندوهناکه.

    خدا لعنت بانیان ظلم من جمله طالبان و حامیان شون کنه !!

    خدا حفظش کنه برای پدر و مادرش و ایشالا روزی همین مبارز کوچولو طالبان رو از کشورشون بیرون کنه !

     

     

    +

    سلام

    و

    آفرین به اخلاق و مرام و معرفت تون .

     

    پاسخ:
    انشالله
    سلام عزیزم
    قربونت

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">