بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

یادمه بابام هیچوقت نمیذاشت ما ساندویچ ببریم مدرسه، یا حتی خیار که بو داشت، میگفت ممکنه بچه های دیگه دلشون بخواد... من با همین تربیت اومدم بالا و همیشه برای خوردن چیزی توو ملاعام معذب بودم که نکنه کسی دلش بخواد... نمیگم هیچوقت توو ملاعام نخوردم و همیشه حواسم بوده، نه، ولی اگر حواسم بوده نخوردم!... جاهایی که کلی چشم روم بوده نخوردم، مثلا همیشه برام عجیب بوده چجوری میشه شکلات خارجیت رو در بیاری و توو مترو جلوی چشم همه گاز بزنی...گاهی نمیدونم چرا با همه وجودم احساس میکنم ما اصلا مردمان عمیق و فهیمی نیستیم... میدونید آدم یه جیزایی رو وقتی پدر مادر میشه میفهمه، یعنی بهتر میفهمه؛ و وقتی میبینی یکی پدر مادره و هنوز نفهمیده یجورایی دلت میگیره از اینهمه عمق نداشتن!... مثلا من حالا که بچه دارم کاملا میفهمم وقتی یه مهمون بچه دار میاد خونم، اون بچه دوست داره به وسیله های بازیه توو خونه دست بزنه و من نمیتونم بچینم توو دکور و بگم مال بچه ی خودمه!... بارها و بارها شده وقتی بچه و بچه هایی اومدن خونمون، خود پدر و مادراشون گفتن نرید اتاق، با اسباب بازی ها بازی نکنید ولی من گفتم بذارید باری کنن، بارها شده بعد رفتن مهمونا دیدم اسباب بازی های پسرم شکسته ولی میگم بچه ان دیگه، نمیشه بگی تو بازی نکن که؛ برای همون نمیفهمم اون خانواده ای رو که وقتی خودشونم بچه کوچیک دارن و میرن یدونه خرس از اتاق بچشون میارن توو جمع و میدن دست بچه ی خودشون و وقتی بچه ی تو هم که مهمونشونید و میخواد، برمیگردن میگن مال خود نی نیه بده بهش!... واقعا نمیفهمم این حجم از عمیق و فهیم نبودن رو!... 

امروز پسرم رو برده بودیم پارک... کنار پارک بساط بستنی فروشی و بلال فروشی بود... پسر من بلال خور نیست، خودمونم تقریبا بخورش نیستیم و هر صدسال نوری اگر چیزی بشه بلال رو هوس کنیم. تقریبا توو پارک یه تعدادی از بچه ها بلال دستشون بود و یه تعدادی آب و خلاصه این خیلی طبیعیه!... من معمولا برم بیرون خوراکی های مورد علاقه پسرم رو با خودم میارم و آب هم که  همیشه همراهمه، و خب همسرم رفته بود وسایل و خوراکی اینارو از ماشین بیاره و منم پسرمو برده بودم سرسره بازی... تقریبا از بازی که دیگه خسته شده بود و ما هم میخواستیم بیایم، گفتم بیا بریم اونور بشینیم تا بابا بیاد... پسرم رفت دور یه میز ۴ نفره نشست و منم کنارش...یه دختر بچه که بلال دستش بود اومد نشست روی صندلی رو به روی پسرم... مادرشم اومد کنارش یعنی جلوی من و دور همون میز... حالا دختره هی به بلالش گاز میزد، پسر منم همین طوری نگاهش میکرد و مادرش روشو کرده بود اونور و درباره ی اینکه دیروز خونه ی مادرجون تمام پاستیلاتو خوردی یا نه حرف میزد!

واقعا صحنه ی ناراحت کننده ای بود این حجم از بیشعوری یک مادر... بله من قادر بودم تمام بلال های مرده رو هم برای پسرم بخرم ولی بحث اینجاست اگر قادر نبودم چی؟؟ بله بچه ی من اصلا بلال خور نیست ولی بحث اینجاست که اگر بود چی؟ من از وقتی مادر شدم فهمیدم وقتی خوراکی دست بچت میدی توو مطب دکتر، توو مترو، توو مهمونی، توو سفر، توو هیئت و هر جمع دیگه، باید به بقیه بچه های دور و اطرافم بدی چون همه بچه ها دلشون میخواد حتی اگر اونا کلا این خوراکی ها رو در شرایط عادی دوست نداشته باشن، ولی دست یه بچه ی دیگه میبینن دلشون میخواد.... بله منم گاهی اشتباه کردم. مثلا یادمه یه بار پسرم رو برده بودم دکتر و اونم چندروز بود چیزی نمیخورد. توو مطبم انقدر معطل شدیم که من یه موز دراوردم دادم پسرم بخوره. جالبه الانا همش میگم واقعا چرا حواسم نبود؟!... درسته وقتی پدر مادری بچشو میاره مطب خصوصی و نمیبره درمانگاه معمولا اینطور برداشت میشه که دستش به دهنش میرسه، درسته که من همیشه تصورم از آدمایی که توو اون مطب میان و میرن اینه که همشون پولدارن، درسته که همشون توو کیفاشون خوراکی دارن همیشه ولی واقعا اینا دلیل نمیشه اشتباهت رو توجیه کنی. بله شاید همه قادر باشن برای بچشون موز بخرن ولی این درست نیست جلوی چشم بقیه بچه ها موز بدی دست بچت و اینوسط به نظرم مهم اینه که زود متوجه اشتباهِ ناخودآگاهم شدم. 

میدونم الان یکی میاد مینویسه اون مادرم شاید متوجه اشتباهش نیست که باید بگم بله خب قطعا همینه چون اگر متوجه بود شاید آگاه بود که ممکنه بچه ی دیگه ای دلش بخواد. ولی بحث اینه چرا شما با بچه ی تقریبا ۷،۸ ساله که یعنی ۸ سال تجربه، یعنی ۸ سال بیشتر توو جمع بچه ها بودن، یعنی ۸ سال بیشتر آگاهی داشتن به دنیای بچه ها، یعنی ۸ سال بیشتر مادر بودن و فرزند داری اما نباید هنوز آگاه باشی و بشی؟! بحث اینه چرا تلاشی برای آگاهی و بهتر شدن نمیکنیم؟بحث اینه که چرا ما انقدر خودخواهانه و بی توجه به محیط و آدم های پیرامونمون زندگی میکنیم؟ چرا یه مادر با بچه ی ۸ ساله نباید بدونه وقتی بچش توو یه قدمیه بچه ی دیگه بلالشو میگیره روی هوا و گاز میزنه و یه بچه دیگم زل میزنه بهش ممکنه اون بچه دلش بخوادو پدر مادرش نتونن براش تهیه کنن؟ چرا یه مادر نباید بدونه که میتونه بچشو برای خوردن بلال از توو دهن یه بچه ی دیگه بکشه بیرون و ببره اونورتر؟ چرا یه مادر نباید اینارو بدونه وقتی خودشم بچه داره؟! واقعا چرا؟!...

 

نظرات (۸)

  • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
  • ببخشید من یه چیزیو نفهمیدم. الان اون طرف باید چیکار کنه؟ بلال نگیره برای بچش؟ بگیره ببره خونه بده بهش؟ بره اون ور تر بخوره؟ خب اگه یه بچه دیگه اون ور تر بود چی؟ 

    پاسخ:
    پستو با دقت نخوندید. گفتم همه توو پارک یه چیزی دستشون بود و این طبیعیه!
    پس یعنی منظورم این نیست که کسی چیزی برای بچش نخره و نده بخوره. منظورم اینه وقتی یکی زل زده به خوراکیت علی القاعده انسانیت حکم میکنه بری اونور بخوری که دست کم کسی  به خوراکیت نگاه نکنه و دلش نخواد! 
    من گفتم وقتی ما نشستیم دور میز و اونا میان درست دور همون میز میشینن در صورتی که هزارتا جای دیگم بود، توو لحظه ای که توو دهن یه بچه دیگه یکی یه چیزی میخوره و اون بچه هم زل زده به دست اون، علی القاعده یه مادر فهیم حداقل تعارف میزنه یا اگر خوراکیش تعارفی نباشه دست بچشو میگیره میبره اونورتر.
    و این اصلا چیز سختی نیست.
  • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚
  • بله متوجه شدم، درست می‌فرمایید.

    پاسخ:
    ممنون

    حرفی که می‌خوام بزنم نیاز به پژوهش اساسی داره. من فقط شهود خودمو می‌گم و هیچ نمی‌دونم چقدر درسته:

    چیزی که شما حسرتش رو می‌خوری، هنوز تو شهرهای کوچیک تاحدی رعایت می‌شه. ولی چرا؟

    بنظرم تو شهرای بزرگ مخصوصا تهران، شاید بخاطر منابع کم و گران، افراد یاد می‌گیرن (مجبور می‌شن) بیش از دیگری، به فکر خودشون باشن. نمی‌گم ساکنان تهران لزوما بی‌مبالاتن خدانکرده. گزاره اصلی حرفام اینه "اخلاقی رفتار کردن در تهران، کار سخت تریه نسبت به جاهای دیگه" شاید چون فشار زندگی سنگینه. نتیجه اینکه اگر اخلاقیات رو خوب و عمیق حلاجی نکرده باشیم، ممکنه حس کنیم اخلاقی زیستن، سختی بی‌دلیلیه که متحمل می‌شیم و ترجیح بدیم یه بخشهایی رو کم‌رنگش کنیم.
    چکیدهء اخلاق یعنی "دیگری". وقتی اهمیت دیگری کم بشه، خوراکی خوردن جلوی هم که دیگه خیلی راحته!

     

    یه نکات دیگه ای هم هست که دیگه بیشتر روده درازی نکنم 😁

    پاسخ:
    والا به نظرم به شخصیت خود آدما خیلی بستگی داره... قبول دارم که در شهرهای بزرگ آدما نسبت به هم سردترن ولی خب بازم همه مدلی هست. 

    خیلی سخت میگیرید 

    ضمن اینکه زل زدن به خوردن خوراکی توسط دیگران هم کار اشتباهی هست 

    و بلال هم خوراکی قابل تعارفی نیست چون دندون زده شده و قابل نصف کردن هم نیست  و اصلا تقسیم و تعارفش کار بهداشتی نیست 

    تعارف کنن بهتره اما اگر نکنن هم ایرادی نیست 

    کمااینکه ممکنه کودک‌شان بیماری واگیردار داشته باشه بچه شما هم بگیره یا اصلا نمی‌خواد خوراکیشو با بچه دیگه شریک بشه 

    و نظر روانشناسان کودک اینه اگر نمیخوان اسباب بازی و خوراکیشونو با کسی قسمت کنند حق با کودکان هست و مادران در این زمینه دخالت نکنند

    پاسخ:
    باشه چشم به بچه دو ساله میگم مامان جان زل زدن به خوراکی بچه ها خیلی کار زشتی هست و تو باید به زور بفهمی! اونم با زبونی که نداره میگه چشم مادر متوجه اشتباهم شدم!
    واقعا متن رو نمیخونید یا فقط دوست دارید صرفا جهت مخالفت با من چیزی بگید؟!
    کی خواست بلالشو تعارف کنه؟ کی خواست از دست بچه های مردم بگیره و بده دست بچش بخوره؟ مگه حالا اگر کسی چیز قابل تعارفی هم تعارف کنه مگه من میگیرم ازش؟
    من نه درباره بهداشت حرف زدم نه درباره روانشناسی کودک. من درباره انسانیت و رفتار انسانی حرف زدم نه درباره ی اینکه بچه نمیخواد بده! درباره ی اینکه مادرش داره چیکار میکنه. کسی درباره یه شخصیت شکل نگرفته ی ۸ ساله حرف نزد. درباره ی مادر سی چهل ساله ی ناآگاه حرف زدم.
  • آقای فِلینت
  • شخصیت آدما رو محیط زندگی اونها ، شکل میده.

    در سبک زندگی شتر گاو پلنگی که الان جامعه در اون داره غَلْط میخوره ، شکل گیری پدر مادر هایی با این سبک هم بعید نیست. 

    مثلا ؛ خیلی زیاد می بینیم که کافه ها و رستوران ها رو با پنجره های لانگ طراحی می کنن ، تا همه افراد و نوع غذایی که می خورند تا هم فی خالدون جزئیات برای عابرین دیده بشه.

    البته که با گفته های جناب رازی موافقم که در شهر های بزرگ مثل تهران ، شکل گیری این چنین شخصیت هایی بعید نیست، بلکه لازمه !

    بد نیست به افاضات « هیچکس » گوش بدیم که میگه :

    ►♪ اینجا تهرانه یعنی شهری که

    ►♪ هرچی که توش میبینی با عث تحریکه

    ►♪ تحریک روحت تا تو آشغال دونی

    ►♪ می فهمی تو هم آدم نیستی یه آشغال بودی

    ►♪ اینجا همه گرگن می خوای با شی مثل بره

    ►♪ بذار چشم و گوشت و باز کنم من یه ذره

    ►♪ اینجا تهرانه لعنتی شوخی نیست ش

    ►♪ خبری از گل و بستنیه چوبی نیست ش

    ►♪ اینجا جنگله بخور تا خورده نشی

    ►♪ اینجا نصف عقده این نصف وحشی

    ►♪ اختلاف طبقاتی اینجا بیداد می کنه

    ►♪ روح مردمو زخمی و بیمار می کنه

    ►♪ همه کنار همن فقیره و ما یه داره خفن

    ►♪ توی تاکسی همه می خوان کرایه ندن

    ►♪ حقیقت روشنه خودت و به اون راه نزن

    ►♪ روشن ترش می کنم پس بمون جا نزن

    و ....

    پاسخ:
    نمیدونم چی بگم من چون خودم وسط تهرانم و سعی میکنم این موضوع رو رعایت کنم برای همون نمیدونم چقدر این مسئله به شهرها بستگی داره.

  • آقای فِلینت
  • شما فرشته ای خانم بیست و دو

    همه چی تموم و دوست داشتنی !

    پاسخ:
    خیلی ممنون آقای فلینت شما لطف دارید ولی واقعا واژه ی همه چیز تموم برای من خیلی زیاده:)

    شاید چون مادر نشدم، نمیتونم الان درکت کنم. ینی یکم فقط درکت میکنم.

    پاسخ:
    :)

     نمی‌دونم چرا عزیزان انقدر پیچیده‌ش کردن؟ کار بدیه و وضوحش بحث و توجیه و جا برای کلاه روانشناسانه باقی نمی‌ذاره. و از قضا به نظر من هیچ ربطی به شهر و زمان و حتی مادر بودن هم نداره.

    من یادمه با بچه‌ی همسایه‌مون که تو حیاط بازی می‌کردیم باباش‌اینا براش خوراکی میاوردن یا می‌خریدن می‌دادن دستش. و الان بعد ۲۰ سال گاهی یادم میفته و شدیداً تعجب می‌کنم. یا دبستانم از این غیرانتفاعی‌هایی بود که یه مشت بچه‌ی تیتیش توش لوس بازی درمیاوردن. و خوراکی‌هایی که میاوردن اصلا جنبه‌ی سیر کردن یا مثلا مقوی بودن یا تناسبی با سن بچهه نداشت‌. غالباً یه سری پاستیل خارجی و شکلات و قرتی‌بازی دیگه میاوردن. انگار والدینشون اصلا کارکرد تغذیه‌ی زنگ تفریح رو‌ نفهمیده بودن. ((:

    پاسخ:
    دوستان حتما خیلی برخورد نداشتن با این افراد.
    ما هم یه همسایه داشتیم همیشه میرفت جلوی ماها چیزمیز میاورد میخورد بعدمادرشم یک کلمه نمیگفت به من یا فلان بچه هم بده!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">