بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

 

نمیدانم چرا اما آیفونمان اینگونه است که وقتی زنگ واحدمان را میزنیم، صداهای داخل خانه را میشنویم، بدون اینکه هنوز کسی گوشیه آیفون را از داخل خانه برداشته باشد... البته اینهم از کشفیات خودم هست... مثلا روزهایی که بنایی داشتیم و زنگ آیفون را میزدم بلافاصله صدای جارو کردن یا دلر یا هرکار دیگری که داخل خانه میکردند را میشنیدم... البته که نه خیلی واضح و رسا... در حد یک ته صدای مبهم از داخل خانه... همسرم میگوید چون جای آیفون را تغییر داده ایم و گوشی درست سر جای خودش قرار نمیگیرد... حالا هرچه که هست امروز ظهر که پدر و پسر را به هم سپرده بودم و رفته بودم بیرون، وقتی برگشتم و زنگ آیفون را زدم، خب همسرم نمیشنید که در را باز کند... میدانستم صدای تلویزیون زیاد است و او دارد احتمالا بی بی سی نگاه میکند...اما من صدای پسرم را میشنیدم که متوجه زنگ آیفون شده بود و از روشن شدن تصویر آیفون فهمیده بود کسی دارد در میزند... چون خیلی وقت ها هم که من خودم متوجه زنگ نمیشوم از اینکه او میرود جلوی آیفون و من را صدا میکند تازه متوجه زنگ در میشوم... او هی میگفت بابا... بابا... لحن بابا گفتن اش اینگونه بود که یعنی بابا بیا... قشنگ تصورش میکردم که جلوی آیفون ایستاده و هی بابایش را صدا میزند و او نمی آید و او دارد تلاش میکند پدرش را متوجه کند... چیست این مادر بودن؟ واقعا چیست؟ یعنی پشت آیفون بند دلم پاره شده بود از اینکه بابایش را صدا میزد و او متوجه نمیشد تا جوابش را بدهد... یعنی جگرم کباب عالم بود برای بی جواب ماندن اش...