بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

چندروز پیش که با یکی از شماها درباره ی نوشابه حرف میزدم، بعدش داشتم فکر میکردم من بچه که بودم هروقت سمت آزادی و هاشمی و آن حوالی میرفتیم کارخانه ی نوشابه ی زمزم بود... و هی داشتم فکر میکردم راستی زمزم چه شد و اصلا هنوز نوشابه تولید میکند؟ اگر هنوز هست پس چرا دیگر در فروشگاه ها و حتی هایپرهای بزرگ هم ندیده ام؟... در راستای اینکه آدم وقتی به یک چیزی فکر میکند یکهو انگار کل کائنات آن چیز را نمایش میدهند!( مثلا دیده اید وقتی یک آهنگی گوش میدهید یهو بعدازظهر همان روز رادیو هم درباره آن حرف میزند و پخش میکند و دوستتان هم  دارد همان را در ماشین اش گوش میدهد/ یا مثلا درباره ی فواید شیر گاو امروز صبح خوانده اید یهو میبینید اخبار هم درباره فواید شیر گاو دارد حرف میزند!) خلاصه که در همین راستا، وقتی همسرم به خانه آمد با یک باکس نوشابه ی زمزم آمده بود. نوستالژیه عجیبی ست این زمزم برایم. چون از جلوی کارخانه اش خیلی از روزهای بچگی رد شده ام...سریع برچسب رویش را خواندم ببینم ادرسش هنوز همان جاست؟ که دیدم بله نوشته آزادی... روی نوشابه نوشته بود با طعم کولا!...راستش حتی یک لیوان خالی هم امتحان کردم ببینم مزه اش چگونه شده...خب قطعا در برابر کانادا درای و کوکا کولا حرفی برای گفتن نداشت... همچنین ته مزه ی تند و تیزی مثل سرکه میداد...جالب اینجاست که چندساعت بعد یک ماگ دیدم که روی آن نوشته: من براش کوکاکولا بودم، اون زمزم دوست داشت!... 

البته یک ماگ دیگر هم دیدم که نوشته بود: من براش دوبل برگر بودم، اون رژیم بود!