بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

نشستم اذان بزنه نماز بخونم بعد بخوابم اما با اینکه اذان رو زدن باز همینجوری نشستم... ساعت خواب و بیداریم به شدت بهم خورده...علتشم اینه که روزای اولی که اومدیم این خونه تا ۵ صبح کار میکردیم و خب تازه اونموقع میخوابیدیم و این چرخه همین طور ادامه دار شده...نشستم عکسایی که به تازگی گرفتیم رو نگاه میکنم یعنی از شونصدتا عکس سه نفره ای که ما مثلا توو مهمونی گفتم همه تمیز و مرتبیم بگیرم فقط باید ببینید یدونه عکس درست درمون در نمیاد از تووش:/... توو عکسی که من و همسرم خوب افتادیم پسرم زبونش رو دراورده؛ توو عکسی که من و پسرم خوب افتادیم، یه پلک همسرم بسته ست؛ توو عکسی که هممون به ظاهر خوب افتادیم چشمامون داره پایین رو نگاه میکنه؛ توو عکسی که من خوب افتادم همسرم اخمو افتاده؛ توو عکسی که همسرم خوب افتاده پسرم تار افتاده، توو عکسی که پسرم خوب افتاده ما دوتا تاریم..‌ یعنی یه عکس سه نفره ی معمولی از بین این عکسا ما دشت نکردیم.