عکس ها... عکس ها... و امان از عکس ها...
آمده بودم عکس های موبایلم را در لپتاپم خالی کنم، اما رفتم به دیدن عکس های سالهای پیش... به خودم آمدم دیدم حالاست... حالایی که ساعت سه و نیم نصف شب است...امان از دلتنگیه پشت عکس ها... امان از خاطرات خوش پشت عکس ها... امان از روزهای رفته... امان از خاطراتی که نمیتوان دوباره زنده شان کرد...عکس های ماه عسلمان را نگاه میکردم. یا امام رضا قبل ترها دلمان تا تنگ میشد دعوت نامه ات رسیده بود، حالا دل من خیلی غبار گرفته است که صدایم نمیکنی یا مهمانی چون من را نمیخواهی؟ دلمان تنگ تر از تنگ است قشنگ ترین رضای دنیا... پناهم بده بیایم سرم را بچسبانم به دیوارهای مرمری ات و یک دل سیر حالم کنارت خوش شود...