رفته بودم خونه ی مامانم دیدم نیست کسی. زنگ زدم مامانم گفت اومدم پارک تو هم بیا جشنه. منم رفتم مامانمو پیدا کردم. توو پارک چندتا صندلی چیده بودن و جمعیت حدودا ۴۰،۵۰ نفری هم نشسته بود. البته توو پارک جمعیت خیلی بود ولی پراکنده روو نیمکتا نشسته بودن. موقعی که من رسیدم سخنران و مجری برنامه یه آقای روحانی بود که داشت مسابقه برگزار میکرد و سوالایی مثل اینکه روایت داریم کدوم صفاته که برای خانم ها خوبه ولی برای آقایون نه و... میپرسید و خب جایزه میدادن و ... . من مشغول حرف زدن با مادرم بودم و لا به لاش صداهایی هم میشنیدم مثل اینکه فردا فلان پارک برنامه داریم و ... . وسطاشم یه جا آخونده گفت ممنون که حجابتونم رعایت میکنید و خلاصه آخرشم شروع کرد دعا کردن. وسطای اجراش من متوجه چندتا پسر شدم که سر و صورتشون همه خالکوبی بود و اینا رفتن نزدیک آخونده شدن و من مطمئن بودم میخوان کاری کنن یا فحشی بدن ولی نکردن و برگشتن. آخر مجلس که شد و صدای بلندگو قطع شد یهو دوتا دختر ۱۳،۱۴ ساله که اونجاها وایستاده بودن و منتظر و کمین کرده، یهو دوتایی داد زدن کسشعر نگو!... آخونده که نشنید. اینام مسیرشونو برگشتن و توو برگشتنم وقتی آخونده میگفت خدا همه مریضا رو شفا بده اینام میگفتن خدا تورو شفا بده و خلاصه میرفتن و زیر لب حرف میزدن.
میدونید تمام مدت به چی فکر میکردم؟ به اینکه ماها اصلا شبیه شعارهای قشنگ نیستیم. ماها احترام به عقاید و آزادی رو بلد نیستیم و اگر از من میپرسید میگم حالا حالا ها هم بهش نمیرسیم. یه دختر ۱۳ ساله فارغ از اینکه اصلا چرا باید همچین فحش زشتی رو به زبون بیاره انقدر راحت، و من ریدم توو اون تربیت ننه باباش، موندم چرا اونی که اینهمه نفرت از مذهب و دین و اخوند و هرچیز دیگه ای رو که توو دل این بچه کاشته چرا کنارش یادش نداده آزادی یعنی اینکه یکی آخونده یکی نیست، یکی میشینه پا منبر اخوند جماعت یکی نه، یکی این چیزارو وسط پارک دوست داره، یکی حالش بهم میخوره، یکی میخواد اونی که تو هستی نباشه و تو میخوای اون نباشی و هروقت بلد شدی سرتو نکنی توو عقاید و افکار و سبک زندگی و علایق ملت یعنی فهمیدی ازادی یعنی چی.
من نه طرفدار کسی ام نه چیزی، حتی اونوسط وقتی آخونده داشت از رعایت حجاب میگفت با اینکه خودم محجبه ام اما به مادرم میگفتم خدایی الان توو این اوضاع این چه حرفیه؟ اصلا این اخوندا سواد رسانه ای ندارن و بلد نیستن یکیو جذب کنن! مادرمم میگفت قبل از اومدن تو یه خانومه بود چادری بود، بعد بهم میگفت نگاه اون دختر بچه رو با مادرش، دلم برای بچهه میسوزه مادرش قرتیه، بعد میگفت آخه یکی نیست به مادره بگه تو که با این سر و وضع اومدی نشستی توو مجلس پس اعتقاد داری دیگه، اونوقت چرا حجابت اینه؟!... به مادرم گفتم به زن چادریه میگفتی خب به تو چه!... واقعا به تو چه؟ اصلا یه آدم قرتی نه، تو بگو اصلا ته خراب! خب دوست داره بیاد بشینه گوش بده، مثلا تو که چادری هستی و خودتو مومن میدونی الان نمیتونی ببینی اونم ائمه رو دوست داره خیلی مومنی؟... بعد تو دلت به حال بچه های خودت بسوزه که یکی رو با افکار خودت میخوای تحویل جامعه بدی که نتونه افکارو عقاید مختلف رو تحمل کنه.
میدونید چی میگم؟ ماها حالا حالا ها به ازادی نمیرسیم چون تک تکمون هنوز نمیتونیم عقاید و سبک زندگی و افکار متفاوت از خودمون رو تحمل کنیم. نه اون بچه ی ۱۳ ساله میتونه نه اون زن چادری. هیچکس و هیچ جا و هیچوقت کسی یادمون نداد میشه افکار و عقاید مختلف کنار هم زندگی کنن ولی کاری به کار هم نداشته باشن و نگاهمون به هم محترمانه باشه. ماها میخوایم عقاید و افکار و سبک زندگی متفاوت از خودمونو پاره کنیم، فکر میکنیم خوب ماییم و بد متفاوت از ما، ماها هنوز خیلی گهیم. خیلی...
و ما اصلا شبیه شعارهای قشنگ نیستیم.
تکبیییییییییییییییییییییر!
:)) موافقم باهات