بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

ما از اون خونواده هاشیم که تازه اومده بودیم بعد ۴۰ روز لش کنیم جلو تلویزیون و فیلیمو نگاه کنیم و پفک چرخی چی توز بزنیم که یهو تصمیم گرفتیم پاشیم بریم آجر دکوراتیوم بخریم و فلان دیوارو اجر کنیم. فلذا دوباره فرش و مبلارو جمع کردیم و الان همسرم داره آجر میچسبونه و منم از اینجا که روی مبل نشستم گهگاهی غر میزنم که خونمون کثافت شد و با دمپایی برید بیاید و مخاطبمم پدر و پسر گرام هستن. البته فکر نکنید بیکار الدوله نشستما، اولین کیک این خونه رو هم درست کردم، خدابیامرز کیک زردآلو بود که توسط پدر و پسر قلع و قمع شد بدین صورت که تا چایی خنک بشه و پدر بیاد، پسر ۲ برش از ۵ برش رو استاد کرده بود. پدر که رسید پای بساط گفت میبینم که همه رو مادر و پسر خوردن، مادر بینوا هم ناله ها سر داد که آقا من بدبخت هیچی نخوردم همه رو پسرت خورده و خلاصه مابقی رو هم پدر خورد و اون لالوها یه چیزکی هم رسید به مادر. البته موقعی که آجر و صلیب میدادم دست همسر، فرمودن که خسته نشی صلیب میدی!( به همراه نمایش سی و دو عدد دندان)... بنده هم فرمایش کردم که هرکی توو کار خودش استاده، تو توو کار فنی، منم آشپزی و کارای زنونه، الان تو بلدی کیک بپزی؟ اونم تازه کیک زردآلو؟ اصلا من که جیک جیک میکنم برات بذارم برم و این صحبتا!...حالا ببینم اگر بچه های خوبی باشن شبم براشون پیتزا میپزم برن توو ابرا. میبینم اونروزی رو که دوستای پسرم هرروز ناهار اینجان و میگن دستپخت مامانت حرف نداره:دی