ما از اون خونواده هاشیم که تازه اومده بودیم بعد ۴۰ روز لش کنیم جلو تلویزیون و فیلیمو نگاه کنیم و پفک چرخی چی توز بزنیم که یهو تصمیم گرفتیم پاشیم بریم آجر دکوراتیوم بخریم و فلان دیوارو اجر کنیم. فلذا دوباره فرش و مبلارو جمع کردیم و الان همسرم داره آجر میچسبونه و منم از اینجا که روی مبل نشستم گهگاهی غر میزنم که خونمون کثافت شد و با دمپایی برید بیاید و مخاطبمم پدر و پسر گرام هستن. البته فکر نکنید بیکار الدوله نشستما، اولین کیک این خونه رو هم درست کردم، خدابیامرز کیک زردآلو بود که توسط پدر و پسر قلع و قمع شد بدین صورت که تا چایی خنک بشه و پدر بیاد، پسر ۲ برش از ۵ برش رو استاد کرده بود. پدر که رسید پای بساط گفت میبینم که همه رو مادر و پسر خوردن، مادر بینوا هم ناله ها سر داد که آقا من بدبخت هیچی نخوردم همه رو پسرت خورده و خلاصه مابقی رو هم پدر خورد و اون لالوها یه چیزکی هم رسید به مادر. البته موقعی که آجر و صلیب میدادم دست همسر، فرمودن که خسته نشی صلیب میدی!( به همراه نمایش سی و دو عدد دندان)... بنده هم فرمایش کردم که هرکی توو کار خودش استاده، تو توو کار فنی، منم آشپزی و کارای زنونه، الان تو بلدی کیک بپزی؟ اونم تازه کیک زردآلو؟ اصلا من که جیک جیک میکنم برات بذارم برم و این صحبتا!...حالا ببینم اگر بچه های خوبی باشن شبم براشون پیتزا میپزم برن توو ابرا. میبینم اونروزی رو که دوستای پسرم هرروز ناهار اینجان و میگن دستپخت مامانت حرف نداره:دی