الان که بعد چندین روز کار بی وقفه تازه تونستم دراز بکشم و مارس گاز بزنم باید بگم در آخیش ترین حالت ممکنم و این لحظه رو با همه ی وجودم برای همه آرزو میکنم... بعد ۴۰ روز بازسازی بالاخره اومدم توی خونه ی محبوبم که سالها بهش فکر کردم. با اینکه رسما از دیشب زیر سقف این خونه دارم زندگی میکنم و روزای ماقبلش توو بازسازی بودیم و منزل پدر و مادرم ولی خب انگار هزارساله توو این خونه دارم زندگی میکنم... از سختی بازسازی، از خاک و خل وحشتناکی که تمام زندگیم رو برداشته بود، از چندین روز بیست و چهارساعته تمیز کاری و چیدن وسیله، از ۴۰ روز کار بی وقفه ی همسرم که خودش صفر تا صد همه ی کارارو کرد، از هنوز کلی ریزه کاری که مونده مثل خریدن دستگیره، بتونه کردن کنار حموم، چسب زدن پشت سینک و کلی کار مونده ی دیگه که بگذریم باید بگم خدایا شکرت. ما یه روز بالاخره آرزوهامون رو زندگی میکنیم فقط کاش بعدش یادمون نره یه روزی همون چیزایی که الان برامون عادی شده قبلا آرزوی دور و درازمون بوده...خلاصه که سلام منو میشنوید از خونمون!
سلام تو را میشنویم از خونه آرزوها
تنور خونه ات گرم رفیق