سرما خوردمو میل سخنم با هیچکسی نیست!... دوست دارم جمله ی " سرماخوردگی خر است" رو قاب بگیرم بزنم روی دیوار خونمون از بس واقعا خر است و من هنوز از ویروس قبلی سالم بیرون نیومده بودم که یه ویروس دیگه درگیرم کرده. البته دکترا همه مریضی هارو میگن ویروس جدید و مام میگیم درسته!... فلذا الانم سرما خوردم و حالم بده و جون ندارم...دیشب تا ۵ صبح نخوابیدم هم از بدن درد هم اینکه دنبال جا مایع دستشویی مشکی میگشتم توو دیجی کالا و باسلام و ترب و اونقدری که روی دستشوییمون فوکوس کردم و دارم لاکچریش میکنم اطرافیان شوخی میکنن که اومدیم خونتون فقط باید بریم بمونیم توو دستشویی:/ بعدشم که اومدم بخوابم دیدم هی دنده به دنده فایده نداره و دارم از بدن درد میمیرم فلذا تصمیم گرفتم برم روی تخت بخوابم.
از اونجایی هم که سلام مارو همچنان از بازسازی میشنوید و ما همچنان منزل والدین عزیزم کنگر خوردیم لنگر انداختیم و شبا یکی از اتاق خوابا مال ماست و ما هم به هوای بچه روی زمین تشک میندازیم و خیلی شبا از بس فوریه کوچک توو خواب وول میخوره و تکون میخوره و میبینی پاهاش از توو چشم پدرش سر درآورده برای همون پدر خونواده معمولا نصف شبا کوچ میکنه روی تخت. منم دیشب حول و حوش ساعت ۵ صبح بود که دیدم دارم از بدن درد میمیرم و دیگه زمین جایی برای من نداره برای همون منم کوچ کردم روی تخت و بعد یکساعت دنده به دنده شدن تازه چشمام گرم شده بود که یهو دیدم داره زلزله میاد. و از اونجایی که در اینجور مواقع سریع به لوستر نگاه میکنم خب درجا فهمیدم زلزله نیست و طبق معمول همسرم توو خواب از جایی پرت شده پایین. یعنی خوابای همسر من فقط دو مورده، یا از جایی پرت میشه یا خرس بهش حمله کرده:| و خب هیچی دوباره اومدم پایین و از بدن درد روی زمین مردم.
اگر از علت سرماخوردگیمم پرسیده باشید باید بگم چون چندروز پیش که رفته بودم کمک همسرم، البته کمک که چه عرض کنم بیشتر روی چارپایه میشینم و صحبت میکنم و اون بنده خدا هم کار میکنه:/ خلاصه اونروزم در همین لوکیشن بودم که همسرم گفت میری روو پیچ توو پیچ بگیری بیای؟ و از اونجایی که همون لحظه اسمون سیاه شده بود و نوید اومدن بارونو میداد عرضه داشتم که الان بارون میگیره که!... فرمودن که نه بابا هنوز بارون نیومده که، پاشو دختر، پاشو برو بگیر بذار من دیگه حاضر نشم برم، این لوله هارو جمع کنم تا تو میای. خلاصه بنده هم راهی شدم برم روو پیچ توو پیچ بگیرم و همین که پامو گذاشتم بیرون اصلا آسمون و زمین شد محشر کبری!... یعنی یجوری طوفان و بارون گرفت که اصلا جلوی چشمتو نمیدیدی، بارون شلاقی میخورد توو صورتت... خلاصه با رو پیچ توو پیچ به خانه برگشتم و همسرمم تا رسیدم دیدم با حالتی عذاب وجدان گونه داره قربون صدقه ی دست و پای بلوریم میره که شانست بارون گرفتو خیلی دلم سوختو سایر مواردی که قشنگ شرایط برای ناز و نوز فراهم بود ولیکن از اونجایی که اهل ناز و نوز نبوده خیلی زمخت عرضه داشتم که نه بابا بارونو دوست دارم من:| ... خلاصه از اونجایی هم که قبلش عرق کرده بودم و بعدشم همچنان بیرون تا شب کار داشتم کم کم سرما رو خوردم و الان حتی نا ندارم برم کیفای مامان طفلکمو از دست پسر دلبندم نجات بدم که همه رو از کمد دراورده و داره داخلشون دنبال شکلات میگرده:|