بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

گفته بودم مادر بودن اینگونه است که شما هر لحظه چیزی برای زندگی کردن داری؟ یعنی هر لحظه امیدی، انگیزه ای، عشقی در تو هی پررنگ تر میشود و چیزی تو را به زندگی سنجاق میکند. مثلا فکر کنید نشسته باشی با پسر دوسال و سه ماهه ات عدس پلو و سالاد شیرازی بخوری، بعد احساس کنی غذا در گلویت گیر کرده و در آستانه ی خفگی هستی؛ اما سرفه نمیکنی تا کسی متوجه باشد و بتواند کمکی کند؛ اما یهو پسر ات از قیافه ات بفهمد، سریع بلند شود بیاید پشتت و هی مشت بزند به کمر ات مثل آدم بزرگ ها تا غذا رد شود. بعد سر راه پایش هم گیر کند به فرش و زیر لب برای اولین بار، یعنی تو برای اولین بار است که این واژه را از دهانش میشنوی، یهو بگوید ای بابا!... یکی بگوید از ذوق مرگی سر به کدامین بیابان بگذارم یا چگونه بزنم له کنم و بچلونم که دلم آرام بگیرد؟:|