بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

حالا که شبکه پویا داشت چندتا دانش اموز نشان میداد یهو یاد یک خاطره ای از مدرسه افتادم که اگر بخواهم برای خاطره ام اسم بگذارم باید بگویم خاطره ی " معذب کردن بقیه"!... راستش هنوز هم از آدم هایی که فردین طور میپرند وسط یک جمعی و از این کارها میکنند بدم می آید و اصلا نمیفهممشان. خب میدانید زمان بچگی ما مثل حالا فاصله ی طبقاتی با در و همسایه و فامیل و ِغیره خیلی نبود. تقریبا همه ی مردم ندار بودند و انهایی که پولدار بودند کاملا مشخص بود که آنهم میدیدی مثلا در فامیل یک نفر میلیاردر است. مثل حالا نبود که اصلا نمیدانی کی چگونه است؟! الان میلیارد شده است پول خرد و با داشتن بیست سی میلیارد دارایی هم باز متوسط محسوب میشوی. حتی به قولی الان همه میلیاردرند اما فقیر! چرا؟ چون خانه و ماشین و همان دوتا النگوی دست زنِ خانه همه قیمت هایشان سر به فلک کشیده و خانه ی ۱۵۰ میلیونیه ۴ سال پیش حالا شده میلیاردی اما اعضای خانه قدرت رفتن به یک مسافرت خوب را ندارند، هنوز کسی نمیتواند راحت خرید کند، بی مهابا رستوران و گردش برود و... . میگفتم، الان دیگر نمیدانی اصلا کی چی هست، یعنی درست است که الانم همه دارند روز به روز ندارتر میشوند اما ظاهر زندگی ها با هم یکسان نیست. قدیم اگر تو مبل نداشتی ده تا خانه ی دور و بری تو هم نداشت، اگر ماشین شما پیکان بود آن یکی هم فولکس بود...اما خب حالا ظاهر زندگی ها فرق کرده است و یکدستی از بین رفته است گرچه همه ندارتر از قدیم شده اند .

بگذریم... در مدرسه ی ما هم تقریبا همه یکدست بودند جز یکی دونفر در هر کلاسی که از مداد رنگی هایشان، از کیف و کفش هایشان، از پول توو جیبی هایشان، از ولخرجی هایشان میشد فهمید اینها مثلا بچه پولدارند!...زمان ما رسم واقعا مسخره ای وجود داشت به اسم کادوی روز معلم...امیدوارم این رسم ها به همان شکل که زمان ما بود حالا دیگر ور آمده باشد یا دست کم معلم ها مثل سابق نباشند. زمان ما اینگونه بود که در دبستان که کلا یک معلم ثابت داشتیم به صورت نانوشته انگار قانونی وجود داشت که همه باید کادو میدادند به معلم. و مسخرگی اش تا انجا که قشنگ یادم هست معلم دوم دبستانمان وقتی آمد در کلاس و بچه ها تک و توک بلند شده بودند و میرفتند سمت میزش تا کادو بدهند یکدفعه معلممان گفت: همه بنشینید کادوهایتان را بگذارید روی نیمکت هایتان، دانه دانه صدا میکنم بلند شوید بیاورید دم میزم!...یعنی انقدر توقعی جا افتاده!...غم انگیزی ماجرا آنجا بود که معلم ها کادوها را هم باز میکردند و خیلی از بچه ها دانه دانه درون دلشان خجالت میکشیدند هرچند همه در سکوت فقط به دستان معلمی خیره میشدند که داشت کادو ها را باز میکرد. از این قسمت ماجرا متنفر بودم. همیشه با خودم میگفتم اگر معلم شوم هیچوقت اینکار را نخواهم کرد‌. میدانید عالم بچگی عالم خاص خودش را دارد، در سر بچه ها چیزهایی میچرخد که شاید از نظر آدم بزرگ ها مسخره باشد. برای مثال بچه ای ممکن است بهترین کادو را هم آورده باشد اما وقتی مال بغل دستی اش را میپرسد و علیرغم اینکه ممکن است مال بغل دستی اش خیلی کم ارزش تر از مال او باشد به لحاظ پولی، اما او از کادوی خودش خجالت بکشد‌.

از قسمت دیگر ماجرا که متنفرم آدم های فردین قصه اند!... یادم هست همیشه یکی دونفر از مادرهای کلاس بودند که درواقع مادر بچه پولدار ها بودند و در همه ی مقاطع هم از این مامان ها وجود داشت که در نقش فردین ظاهر شوند و یکدفعه دوره بیفتند که میخواهم پول جمع کنم برای معلم سکه بخرم روز معلم و همه انقدر بیاورند!... هیچوقت این ادم ها را نفهمیدم، هیچوقت... میدانید چرا؟ چون همیشه برایم سوال بود که درک این را ندارند که شاید کسی نخواهد یا نتواند سهمی از پول یک سکه را بدهد؟ شاید کسی اصلا دوست نداشته باشد، شاید کسی خودش کادوی دیگری در نظر دارد و اصلا چرا اگر سکه دوست دارد بدهد خودش این کار را نمیکند؟ ...خب این وسط بچه ای اگر در جمع همکاری نمیکرد و نمیداد میشد انگشت نمای یک کلاس ضمن اینکه قطعا معلمی هم اگر میدید همه سهیم بوده اند جز فلانی و بهمانی ناخودآگاه در ذهنش میماند.... اینوسط ذکر این نکته هم لازم است که بگویم من با کادوی روز معلم مخالف نیستم اما با حالت اینکه در دبستان ها تبدیل به یک حالت اجباری شده بود مخالفم‌. در مقطع راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه خوب این حالت وجود نداشت. هر درسی معلم خودش را داشت و عملا بچه ها اجباری برای کادو نداشتند و فقط هر دانش اموزی هر معلمی را که بیشتر دوست داشت خودش در خفا کادویی میداد. مثلا یادم هست چقدر معلم عربی دبیرستانم را دوست داشتم و از سر عشق برایش کادو میبردم. و یا چقدر معلم ادبیات پیش دانشگاهیمان بهم حس خوبی میداد و رفتم از دم خانه ی مادربزرگم برایش یک عطر خریدم و در عطرمم شکست و چقدر غصه خوردم، اما پدرم با چسب های شبرنگی در ان را چسب زد طوری که انگار مثلا مدل اش هست! و خب وقتی بردم کادو را دادم همش دعا دعا میکردم او هم فکر کند مدل در عطرش همین گونه است و هیچوقت نفهمد در عطرش شکسته بود!...تمام حرفم همین است که بگویم حالت اجباری اش را دوست نداشتم. اینکه انگار وظیفه باشد تمام کلاس چه دارا و ندار چه علاقه مند و بی علاقه به آن معلم کادو ببرند. 

از این آدم های فردین قصه در هر برهه ای وجود دارد. مثلا یادم هست در همان دوران مدرسه چندتا از همین مامان ها یکدفعه ماه رمضان تصمیم میگرفتند به بچه های مدرسه افطاری بدهند! اما چه افطاری ای؟ اینکه میگفتند هرکسی یک چیزی باید بیاورد... یعنی هر بچه ای و خانواده ای چیزی تقبل کند تا انها افطاری بدهند! واقعا مسخره بود... واقعا..‌ مثلا من یادم هست مادرم یک مرغ داد دستم که ببرم جلوی در خانه ی همان مامانی که تصمیم گرفته بود افطاری بدهد و گفته بود هرکسی چیزی بیاورد!...زمانه عوض میشود اما این مدل آدم ها همچنان به قوت خودشان باقی اند. مثلا باشگاه که میرفتم یک روز دیدم چندتا خانم یک کاغذ و قلم دستشان گرفته اند و دوره افتادند دور سالن که میخواهیم برای مربی کادوی تولد بخریم نفری انقدر میدهید؟ آن خانم ها دوست صمیمی آن مربی بودند در حدی که با هم رفت و امد خانگی هم داشتند. بعد خیلی ها در باشگاه بودند که یک جلسه هم نبود که آمده بودند و هیچ صنمی با مربی نداشتند و خب قطعا شاید دلشان نمیخواست بدهند یا شاید چون شناختی نداشتند اصلا تمایلی نداشتند یا هرچه... پول انقدر مبلغ قابل توجهی نبود که کسی بخواهد از سر نداری ندهد بلکه آنهایی که ندادند گمانم به همان دلایلی بود که گفتم. بعد کار زشت بعدی شان این بود که هرکسی که پول داده بود را روی کاغذ اسم اش را نوشته بودند و موقع کادو داده بودند به مربی باشگاه‌ چون روزی که کادو را دادند من نبودم و جلسه ی بعدی دیدم مربی دارد ازم تشکر میکند و میگوید اسمت را دیدم که زحمت کشیده بودی. خب واقعا چرا؟ الان مثلا مربی ای که ببیند بیست نفر داده اند سه نفر نه، واقعا ذهنیت اش نسبت به آنها تغییر نمیکند؟ نگوییم ادم باشعور نمیکند که همه مان تغییر میکنیم!

فردین بودن همه جا زیبا نیست، آدم ها را معذب نکنیم، آدم ها را در رودربایستی نندازیم، آدم ها را به زحمت نندازیم، کمی درک کنیم شرایط ما همیشه با شرایط دیگری یکسان نیست!

نظرات (۴)

زمان ما پول جمع می کردن گل نقره می خریدن😐😑

یادم نمی ره پدر مادرم چه فشار اقتصادی و روانی ای رو متحمل می شدن تا ما هم تو این حرکت جمعی شرکت کنیم😐

واقعا مسخره بود...

خب اگه کسی می خواست تنهایی می داد

تازه شاید هدیه های باحال تری هم نصیب معلم می شد

پاسخ:
حالا گل نقره به چه درد معلم میخوره؟:/

چشم.🚶🏻‍♀️

پاسخ:
آفرین:دی

خودت چرا پول دادی؟ :)

پاسخ:
خب من اون مربی رو دوست داشتم ولی کار اونا رو کلا نه.

منم از این کار بدم میاد خعلی

پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">