میدانید مادر بودن اینطوری ست که شما هر لحظه چیزی برای غرق شدن در دنیایی از خوشی و لذت دارید که این خوشی و لذت شبیه هیچ چیزی نیست که قبلا تجربه کرده اید. حتی اگر در اوج غم و درد هم باشید اما مادر بودن طوری ست که پای شما را به زندگی میبندد...امروز که پسرم را برده بودم حمام و او نشسته بود و آب بازی میکرد و با قاشقِ سطلِ شن و ماسه اش آب میریخت داخل قوطیه شامپوی خالی و من هم نشسته بودم روی چهارپایه و دستم را زیر چانه ام زده بودم و حالمم اصلا خوب نبود و روزه مرا گرفته بود درواقع تا من آن را! پسرم اشاره کرد که درِ سطل اش را بهش بدهم...اینروزها پسرک من تمام واژه ها را میگوید، یعنی هر واژه ی جدیدی بهش بگویی بگو او میگوید و آنهایی را هم که نمیتواند بگوید آهنگش را در می آورد... وقتی در سطل اش را دادم او چیزی به من گفت که من تا به حال از او نشنیده بودم و با او تمرین نکرده بودم...او یکدفعه با اوج مهربانی و لبخند و سری که کج کرده بود گفت: مَمووووون...فرض کنید یکدفعه پسر دوساله تان که واژه ها را تازه یاد گرفته است بدون اینکه شما چیزی با او کار کرده باشید برای اولین بار با مهربانی به مامانش میگوید ممنون... مامان بودن اگر هر لحظه اش زندگی نیست پس چیست؟
اگر بگویم چقدر از ذوق کوبیدم روی قفسه ی سینه ام و چقدر با غلظت گفتم آخ فدات بشه مامان و دلم میخواست میتوانستم ذوق آن لحظه ام را نشان دهم میفهمیدید مادر بودن چگونه هر لحظه غرق در لذت است...
از خدا میخواهم به حق همین سحر ماه رمضان دامن تمام آرزومندان سبز شود...
مریممقدسوار سبز نمیشود؟ 🤧
خدا حفظش کنههههههههههه🧡