میخوام بگم عن نباشیم. میدونم بی تربیتیه ولی لپ مطلبی که میخوام بگم همین نیمچه خطه... عن بودن ما ساعات و روز آدمارو ممکنه خراب کنه مثلا همین ما که امشب زدیم از خونه بیرون با شادی و خوشحالی تا توو این شب عیدی بریم برای همسرم بلیز بخریم و با کلی بدبختی جای پارک پیدا کردیم و خلاصه از دل اون جمعیت و شلوغی که انگار کل ملت بیرونن بالاخره پیراهن خریدیم و دوباره کلی راه برگشتیم با شادی و خجستگی تا برسیم به ماشین، یهو همسرم گفت سوئیچ دست توئه؟ و خب دست من نبود. و بعد از پنج دقیقه این جیب و اون جیب رو گشتن فهمیدیم موقع پرو توو اتاق پرو جا گذاشته یعنی دراورده گذاشته روی چوب لباسی. همسرم دویید رفت و من و بچه هم موندیم پیش ماشین. من پسرمو گذاشته بودم روی صندوق ماشین بشینه و داشتم باهاش میخندیدم و ماشینارو نشونش میدادم که یهو یه ماشین با دوتا پسر جلوی ما نگه داشت و دیدم دارن چرت و پرت میگن و اراذلن و حالا تن و بدن منم داشت میلرزید به کنار، توو اون کوچه ی تاریک و خلوت اصلا نمیدونستم چیکار کنم، منم که ترسو، سریع پسرمو برداشتم رفتم جلوتر، بعد همچنان دیدم دارم از ترس میمیرم زنگ زدم به همسرم که اونم قبل اینکه من چیزی بگم داشت میگفت قطع کن قطع کن، اینا مغازه رو بستن رفتن، زنگ بزنم برگردن. و خب هیچی اونم قطع کردم ولی از ترس پاشدم رفتم کنار یه گل و ماهی فروش که اونم چندتا پسر جلوش بودن داشتن قلیون میکشیدن جلوی مغازه. ولی خب به بهانه ی دیدن گلها بالاخره اونجا روشن تر بود و دوتا آدم در رفت و آمد بود برای همون احساس ترس کمتری میکردم. همسرم سوئیچ و گرفت و برگشت و ما کلی راه برگشتیم تا رسیدیم دم خونمون ، الانم رفته با پسرم غذا بخره و من تنها نشستم توو ماشین و واقعیت اینه که منی که شاد و خوشحال از خونه زدم بیرون، تمام برگشت پَکر بودم و توو خودم و در سکوت و هی فکرم درگیر اتفاقی بود که افتاده... میدونید عن بودن آدما قابلیت اینو داره که شادیو از بقیه بگیره و ساعاتشون رو خراب کنه... و واقعا چطور بعضیا نمیفهمن که انقدر عنن؟!
وای چقدرررررر این حس و میفهمم
و چقدرررررر بده
امیدوارم دیگه براتون پیش نیاد
سال خوبی هم داشته باشین 🌸