آمدم بنویسم امشب من خسته ترین مادر دنیا هستم بعد یادم آمد نه مادران خسته تر از من هم وجود دارند. مادرانِ چند فرزندی مثلا... و دیدم یکجورایی ما مادران همگی خسته ایم ولی با عشق این خستگی را سپری میکنیم و بر دوش میکشیم. من همین الان به خانه رسیده ام... از ساعت ۶ شال و کلاه کرده ام رفته ام مطب دکتر تا همین یکساعت پیش که به عنوان نفر آخر نوبتمان شد. راستش به عنوان یک مادر ناله های مظلومانه ی خودم را به پیشگاه الهی میبریم و میگویم خدایا از هرچه ویروس ناشناخته که بشر هر پاییز و زمستان که میرسد باز نمیتواند آن ها را بشناسد و اسمشان را میگذارد " ویروس جدید" متنفرم... بیست روزی میشود پسرم مریض است. دم به دقیقه دارو در حلق او ریخته ام و با وجود اینکه پیش فوق تخصص کودک هم برده بودم اما او خوب نشد که بدتر هم شد و تمام دیشب را تا صبح سرفه کرد و بالا آورد... واقعا له ام... خسته از هرچه مریضی ست. امروز تمام مادران مثل من ناله میکردند که بچه هایشان از اول پاییز مدام مریض اند و حالا هم به خاطر آلودگی هوا همه ی بچه ها تُق و تُق سرفه میکنند. حتی یکی از مادرها وسط مطب با صدای بلند گفت باید در تاریخ بنویسند که اینها با بچه های ما چه کردند. تمام بچه ها اینروزها مریض اند... راست میگفت، تمام بچه های دور و بر خود من هم همگی مریض اند و حتی درگیری ریه هم داشته اند... خود پسر من هم دکتر گفته است اگر بعد دو هفته خوب نشود باید تست ریه بدهد. خدایا حتی متنفرم از هرکسی که بر مسند قدرت نشسته است اما کاری برای مردم نمیکند. اینهمه آلودگی و ویروس و هوای ناپاک حق ما نیست و کنترل نکردنی هم نیست...خدا فقط به بچه هایمان خودش رحم کند...شاید درک کردنی نباشد ولی این پست را که حالا دارم مینویسم چندباری وسطایش خوابم برد. فلذا در همین خطوط پایانی اصلا نمیدانم چه چیزی دارم بلغور میکنم و فقط میدانم من اکنون خسته ترین مادر دنیا هستم که دلم فقط خواب میخواهد.
اخ چقدر حرف هات حرف من بودپسر منم دوازده روزه مریضه، هم من خسته شدم هم خودش ، احساس میکنم دیگه جونی برای هردوتامون نمونده