مامان بزرگ عزیزم سلام. راستش درست است که تو ما را میبینی و ما تو را نه، درست است که تو صدای ما را میشنوی ما صدای تو را نه، اما آمده ام بهت بگویم میدانم که داری الان بر فراز آسمان نگاهمان میکنی و از اینکه فرش هایت یادگاری به من رسیده است و حالا زیر پایمان انداخته ایم و هرروز شاهد به چوخ رفتن فرش هایت به طرقی هستی حرص میخوری، راستش من میدانم که تو چقدر روی فرش هایت حساس بودی اما ببخش اگر نتیجه ات هرروز فرش هایت را آذین میکند! مامان بزرگ باور کن دست من نیست اگر او دانه های انار را روی فرش هایت میترکاند، اگر هربار سر سفره ظرفِ شور را برمیدارد و روی فرش هایت خالی میکند و آب خیارشور و هویج و گل کلم روی فرش هایت جاری میشود، مامان بزرگ باور کن دست من نیست اگر او روی فرش هایت موز میمالد، کیک و بیسکوییت پودر میکند، آب آلبالوی داخل لیوان را روی فرش هایت خالی میکند، حتی مواقعی که روی فرش های نازنین ات گلاب به رویت بالا میاورد... مامان بزرگ میدانم میدانم داری بهم میگویی اگر دست تو نیست پس چرا فرش های خودت را جمع کرده ای فرش های مرا پهن کردی که هرچه بچه ات دلش خواست بریزد و بپاشد، راستش مامان بزرگ فرش های من و شما ندارد که، بیا بغلم اصلا که دلم برایت خیلی تنگ شده است.
روحشون شاد🥺