بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

خیلی ماه رمضون رو دوست دارم، از بچگی هم خیلی دوسش داشتم، اونقدر که یادمه توو تقویم نگاه میکردم اول از همه میدیدم ماه رمضون چه ماهی افتاده، حتی یادمه یه سال ماه رمضون نیمه های مهر ماه بود، از اونجایی که از ماه مهر و مدرسه متنفر بودم و هستم اون سال تنها دلخوشیم این بود که ماه رمضون زود میاد و دوست نداشتنی بودنِ ماه مهر رو میشوره میبره. عاشق پنجشنبه های ماه رمضون بودم که فرداش جمعه ست و درس ندارم و راحت میتونم تا افطار بخوابم و بعدم بلند بشم سفره افطار بچینم، اصلا چیدن سفره افطار جزو علاقه های همیشگیم بود و بابتش یه ذوق و شوق وصف نشدنی داشتم، چون خیلی بچه درسخون بودم باقی روزای هفته حتی ممکن بود تا یکساعت بعد افطار چیزی نخورم چون تا درسم تموم نمیشد از اتاق بیرون نمیومدم و چیزی نمیخوردم:| برای همون عاشق پنجشنبه های ماه رمضون بودم. از سحری های مامان و بو و عطری که هنوز توو سرمه و دلم بدجور تنگ میشه گرفته تا ماه رمضونایی که توو دل سیاه زمستون بود و توو برف میرفتیم خونه مادربزرگ و روزه ای که بهمون فشار آورده بود و لپامون گل انداخته بود تا کتلت های مرغی که مادربزرگم میپخت، همشون برای من جزو شیرین ترین خاطراته. من هنوزم عاشق ماه رمضونم، فرای تمام اعتقادها حال معنوی این ماه رو خیلی دوست دارم، اصلا حالم توو این ماه بهتره...کاش بتونم آدم بهتری هم باشم.