استنبولی در خانه ما مانند آبگوشت هر صدسال نوری پخته میشود، و در واقع در طول حیات زندگی مشترکمان شاید یکی دوبار پخته باشمشان. همین استنبولی را گمانم کلا سه بار پخته ام؛ یکبار در دوران عقد وقتی کمتر از یک ماه به عروسی مان مانده بود و هرروز صبح سوار مترو میشدم و به همین خانه مان میامدم تا در کنار همسرم که داشت کارهای بازسازی خانه را انجام میداد باشم و کمک اش کنم و آنروز بعد از آبپاچی روی دیوار ها و کندن کلیییی بلکا از در و دیوار و زخم شدن دستانم و همسرمم بعد از کلی نجاری و دریل کاری نشسته بودیم کف زمین سرد خانه ی پر از امیدمان و استنبولی ای که روی گاز پیکنیکی پخته بودم را خورده بودیم با دبه ی شوری که مامان داده بود و هی دست میکردم در دبه شور و گل کلم و هویج درمیاوردم. بار دوم اش همین پارسال بود وقتی باردار بودم و از خانه کسی برمیگشتیم که دستپختش اصلا خوب نیست و یکسری اصول اولیه آشپزی را رعایت نمیکند و علیرغم اینکه فرد بسیار خوبی ست اما در آشپزی اولویت برایش مهمان نیست! مثلا داخل گوشت چرخ کرده ای که بدون ادویه و پیازداغ واقعا بوی گوشت را و مزه اش را نمیشود تحمل کرد علی الخصوص در ایام بارداری، پیاز نریخته بود چرا که فرزندانش پیاز در غذا دوست نداشتند و منِ بارداری که ۵ ماه اول بارداری ام هیچی نمیخوردم حالا یک ماهیتابه گوشت چرخ کرده و سیب زمینی جلویم بود که بو و مزه ی گوشتِ بدون ادویه و پیاز که در شرایط عادی هم اینگونه و اینمدل دوست ندارم، در آن شرایط دیگر داشت حالم را بهم میزد و جز یکی دوقاشق برنج هیچی نتوانسته بودم بخورم و به جایش تمام مسیر خانه را به یک استنبولی مشتی فکر کرده بودم که بیایم و با سالاد شیرازی دلی از عزا دربیاورم که به محض رسیدن در خانه هنوز لباس درنیاورده استنبولی را گذاشته بودم و وقت خوردن اش کیف دنیا را برده بودم.و بار سوم همین امروز است که دلیل خاصی وجود ندارد برای پختن اش. حتی هوس هم نکرده ام. فقط بعد از کلی فکر کردن که چه بپزم استنبولی به یادم آمد. که البته رب هم یادم رفت بریزم و بعد از دم کردن متوجه شدم!
اینکه استنبولی در خانه ما مانند ابگوشت یا مثلا خوراک لوبیا خیلی پخته نمیشود به این دلیل نیست که دوست نداریم، بلکه به این دلیل است که اصولا جزو گزینه هایی نیست که معمولا به یادم بیاید. اما خب گمان میکنم استنبولی اصلا باید مختص همین روزهای سرد باشد، همین روزهایی که درخت ها عریان شده اند، همه چیز در سکوت و سرما فرو رفته است و زیر سقف خانه ها هرکس به دنبال راهی ست برای گرما بخشیدن و دلخوشی پیدا کردن؛ گاهی دلخوشی میشود همان دبه ی شور مادر تا به بهانه اش استنبولی بار بگذاری و اهالی خانواده ی کوچک ات را دور سفره جمع کنی و سرما را به در کنید.
بیین چقد کدبانویی و چقد غذا بلدی که استنبولی رو انقدر دیر به دیر درست میکنی :-))