بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

علیرغم اینکه مو لا درز حافظه م نمیره ولی همسرم یه وقتایی از اون روزای آشناییمون یه خاطراتی از من میگه که من اصلا یادم نمیاد یا بهتره بگم از یاد برده بودمشون. نمیدونم شاید چون خاطرات مربوط به خودمه از یاد بردم، و بعضیاش رو که تعریف میکنه اصلا باورم نمیشه در اون مقطع زمانی انجام دادمش!...مثلا قبلا هم براتون گفتم که خب من با کفش بدون واکس بیرون نمیرم و معمولا یدونه از این واکس های آماده همیشه توو کیفمه، البته الان مدت هاست همراهم نیست ولی خب دورانی که دانشگاه میرفتم و سرکار همیشه توو کیفم واکس بود. مثلا اینوسط از یاد برده بودم که در اولین روز و اولین دیدار با همسرم توو ماشینش قشنگ دولا شده بودم سمت کفشام و کفشامو واکس زده بودم:| اصلا نمیتونم باور کنم بالاخره با اون استرسایی که آدم برای دیدار اول داره با اونهمه رودربایستی که حتی کلام هم آدم درست نمیتونه منعقد کنه من چجوری انقدر ریلکس کفشمو واکس زدم؟:|... یبار وقتی داشتم کفشامو واکس میزدم با خنده گفت عه یادش بخیر از همون روز اول که توو ماشینم کفشاتو واکس زدی فهمیدم چقدر تمیز و مرتبی. حالا من دقیقا دو نقطه و یه خط صاف بودم که مگه کفشامو توو ماشینت واکس زدم؟:|... حالا دیشبم همسرم با یه مشما بستنی زمستونی اومد خونه؛ خب یسری خوراکی ها هست که به طور واضح تری میدونه من دوست دارم یا حالا چون زیاد جلوش خوردم و خریدم یا به زبون گفتم، ولی یسری خوراکی هام هست مثل بستنی زمستونی که عاشقشم ولی چون همه فصول سال نیست و میره مغازه خرید کنه جلوی چشمش نیست و خیلی به چشمش نمیخوره و منم خیلی به شکل واضح دربارش نگفتم فکر نمیکردم خیلی توو یادش مونده باشه که من عاشق بستنی زمستونی ام. حالا دیشب که با یه مشما بستنی زمستونی اومد و از قضا حالمم اونقدر بد بود که گفتم کرونا رو گرفتم! همونجوری که داشت یکی از بستنی زمستونی ها رو باز میکرد تا بده بهم بخورم تا به تعبیر خودش که میگفت قندت افتاده قندم بیاد بالا! یدفعه گفت میدونی امروز یاد چه خاطره ای افتاده بودم؟ یادته اولین بار اومدم خونتون رفتیم توو اتاق باهم حرف بزنیم بعد توو اتاق یه میز خوراکی چیده بودید و ۴ تام بستنی زمستونی بود بعد تو گفتی شما بستنی زمستونی دوست ندارید؟ من خیلی دوست دارم، بعد سه تاشو خوردی؟ یاد اونروز افتادم، امروز برات رفتم بستنی زمستونی خریدم. حالا همسرم داره با خنده اینارو تعریف میکنه که آره میگفتی من بستنی زمستونی خیلی دوست دارم و هی یدونه برمیداشتی میخوردی و میگفتی شما دوست ندارید؟ منم هاج و واج با خنده های همسرم خندم گرفته بود که خدایی سه تاشو خوردم؟ :|...میگم اصلا باورم نمیشه اون روز پر از استرس من انقدر خودم بوده باشم:دی... میگه من عاشق همین خودت بودنت شدم دیگه:)))

نتیجه گیری اخلاقی: دخترا خودتون باشید :|

نظرات (۱۱)

خیلی جالب و بامزه بود واقعا و باور نکردنی به قول خودت و البته ببخشید که خندم هم گرفت به کارات :))

پاسخ:
من خودمم خندم میگیره گاهی با چیزایی که ازم تعریف میکنه:))

جیییییغ :))))))

میگم

شایدم خوردن عصبی بوده باشه‌ها. یعنی برای اروم کردن خودتون میخوردین و اصلا خودتون هم متوجه نبودین که زیاد میخورین😶

ولی واقعا جذاب بود :))))))

 

پاسخ:
نه خب دوست دارم بستنی زمستونی دیگه و خب توو شرایط عادی هم میلم بکشه میخورم دو سه تایی در روز:دی اونروزم خیلی ریلکس دل رو به دلدار رسوندم:دی

  • ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
  • ای جانم :))))))))

    چقدر خوبید واقعا جفتتون، خوشبخت باشید الهی^----^♥️

    پاسخ:
    ممنونم عزیزم.
    هرچی ارزوی خوبه مال تو:)
  • ᴺᵃᶳᵗᵃʳᵃᶰ ‌
  • قلبی شدم :")

    پاسخ:
    :))
    💜
  • یاس ارغوانی🌱
  • حقیقتا بیشتر اینجوری‌بنویسید مرزهای ازدواج رو جابجا میکنیدا😂

     

    پاسخ:
    همون:دی
  • ** گُلشید **
  • آخییی چه بامزه بوده کارات:)))

    از تصور اون لحظه ی بستنی خوردنت خندم گرفت خیلی باحال بود:)

    پاسخ:
    آره هی میگفتم من بستنی زمستونی خیلی دوست دارم شما دوست ندارید؟ بعد لا به لای حرف ها یدونه میخوردم، دوباره هی لا به لای حرف ها یکی دیگه:| ( :دی) اون یدونه ی اخرم نمیدونم خودش خورد یا بعد رفتنش خودم خوردم:|

    :-))))) واقعا ادم بعضی وقتا تو این شرایط جوری برخورد میکنه که بعدا میگه چرا این کارو کردم؟ :-))))

    پاسخ:
    من حالا نمیگم چرا چون از اینکه خودم بودم و هستم از خودم راضی ام ولی تعجب میکنم که چجوری با وجود استرس ها و رودربایستی ها و معذب بودن ها در حدی که اونقدر پامو توو ماشینش جابه جا نکرده بودم که پا درد گرفته بودم اونوقت چجوری کفشمو واکس زدم؟:دی

    منم متعجبم چطوری در اولین ملاقات خم شدید و کفش و واکس زدید؟! خیلی جالب بود.

    من تا حالا بستنی زمستونی نخوردم و تصورم ازش یه نون‌خامه‌ایه با روکش شکلاتی الان برم تو نت ببینم چه شکلیه و اندازه‌اش چقدره که تونستید ۳ تا رو باهم بخورید اونم تو جلسه خواستگاری:))

    پاسخ:
    والا خودمم متعجبم و یادم نمیاد :))
    واقعا تا حالا نخوردید؟ من در شناخت خوراکی و هله هوله برای خودم استادی هستم:| داخلش خامه نیست بلکه یه چیز پفکی طوره با مزه ای شبیه و نزدیک مارشمالو تهشم یه ببسکوییت طوریه. اندازش کوچیکه ولی من کلا شیرینی شکلات خورم و در خوردن محصولات قنادی قابلیت های زیادی دارم و سه تا بستنی زمستونی چیزی نیست:|

    چرا انقدر بقیه تعجب کردن ؟ 3 تا بستنی زمستونی اندازه یه بستی عادی حجم نداره /:

     

    ولی خدایی همیشه واکس دارین ؟؟؟

    چه تییمیییز

    پاسخ:
    اونا که تعجب کردن لابد از اون باکلاسان که یه گاز مثلا از شیرینی یا شکلات میزنن با چایی درحالی که پاشونم روی پاشون انداختن و خیلی خانوم وارانه نشستن و بقیشم نمیخورن:دی اونا شکلات خور و شیرین خور و هله هوله خور نیستن تا ما هله هوله خورا رو درک کنن و بدونن برای یه هله هوله خور سه تا بستنی زمستونی هیچی نیست، هیچی!:دی
    آره اعتقاد دارم کفش آدما خیلی مهمه که تمیز باشه نشانه شخصیته اصلا:دی
  • بانوی مومن
  • ای آلبالو.ای شفتالو😂

    اینا تعریف حساب میشه؟

    پاسخ:
    تعریف که چه عرض کنم:دی

    اعتماد به نفست رو تو « خودت بودن دوست داشتم»

     

     

     

    من اهل تعریف الکی نیستم !

     

    تعریفی بود تعریف می کنم ! نبود٫سکوت نمی کنم ! 

     

    اگر راجع به آشنایی و ازدواج باشه حتما تعریف می کنمون من ماجراهای این مدلی دوست دارم 

     

    پاسخ:
    ممنون‌
    نه درباره ازدواج نیست.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">