بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

بانو هایده کاری با آدم میکند که اصلا آدم دلش میخواهد بلند شود شال و کلاه کند برود شوهرش را هرکجای شهر است همین حالا پیدا کند حتی اگر سر قرار باشد، همانجا بگوید لعنتی دوستت دارم، بعد همان طور که گوله گوله اشک میریزد بزند روی سینه اش بگوید برای تمام اعتماد به نفس هایی که بهم دادی، برای صبر و ارامش بینهایتت، برای تمام اخلاق های وصف نشدنیه حسنه ات، برای مهربانی های بی پایان ات ازت ممنونم ای تویی که جبران تمام دوست نداشته شدن هایم را کردی و آخرش هم بگوید اصلا مرسی که آمدی مرا گرفتی!:|

(آیکون آدمی که بعد مدت ها فرصت کرده هنزفری در گوشش بگذارد و بانو هایده دارد میخواند و وی جنبه ندارد و احساسات بر او مستولی گشته!)

 

تو امید منی بذار مردم بدونن

غم عشق تو رو توو چشم من بخونن

تو خورشید منی من ذره ای محتاج نورم

بیا گرمی بده به جون من اگرچه دورم 

 

+ یکی آن دستمال کاغذی را از زیر میز بدهد به من !:/