در میانه ی این روزهای پر از دغدغه و فکر و خیالمان برای زندگانی، در میانه ی این دوییدن های بی پایان؛ وقتی کنار برف ها در جاده ایستادیم تا نماز صبح بخوانیم ، به سبکِ زندگیِ بچه داری، اول او رفت بخواند و بیاید بعد من بروم؛ در همان فاصله که در تاریکی هوای آذرماه نشسته بودم، نوشته های روی تابلوی مسجد را میخواندم. کلامی از حضرت امیر خواندم که : برای دنیا حرص نزنید چرا که هرچه قسمت شما باشد به آن خواهید رسید...