امروز روز سوم است که دارم از درد دندان میمیرم و نصف شب گمانم تمام همسایه ها داشتند فحشم میدادند چرا که بلند بلند گریه میکردم و زمین را چنگ میزدم، احساس میکنم برای روز سوم این حجم از درد نمیتواند منطقی باشد، البته نمیدانم شاید هم منطقی ست!...دقیقا دوساعت مانده به نوبت بعدی داروهای مسکن به ملکوت اعلی میپیوندم از درد و در آن فاصله ی ۶ ساعته کمی بهترم. الان هم در آن فاصله ی ۶ ساعته هستم که میتوانم اینها را بنویسم، وگرنه اگر دوساعت مانده به نوبت بعدی داروهایم بیایید مرا نمیشناسید!... در این سه روز قوت غالبم کلا یک لیوان شیر موز بوده که آنهم همسرم خریده بود آورده بود خانه و چندقاشقی آش رشته که آنهم به زور همسرم بر ته حلقم ریخته شد. و الان مثل آدم های از جنگ برگشته همه چیز دلم میخواهد بخورم اما نمیتوانم مثل ماه رمضان، از همه بیشتر هم دلم قهوه و نون خامه ای میخواهد آنهم بدین شکل که اول انگشتم را بکنم داخل نون خامه ای و خامه هایش را با انگشت بخورم بعد خودِ نون اش را:| آنقدر هم بخورمش تا بترکم:/ ...مدیونید فکر کنید از خیر نون خامه ای هم مانند سایر خوردنی ها در این بلبشوی درد میگذرم، فقط منتظرم همسرم که خسته از کار برگشته و الان دارد خروپف سر میدهد چشمان مبارک اش را باز کند تا بفرستمش با نون خامه ای برگردد بلکن کمی این دلمان از عزا در بیاید و همچین بشورد ببرد:|
وای خدایا چقدر اذیت شدی :(
تصورش هم وحشتناکه!
انشاءالله بزودی در صحت و سلامت و بی درد نون خامهای نوش جان کنی :)