سر نماز بودم، سرش رو از روی بالش آورده بود بالا و تقلا میکرد از بالش رد بشه و برسه بهم، تازه تازه داره چهار دست و پا راه رفتن رو یاد میگیره...بلند بلند بهش گفتم: من حاضرم خدا از عمر من کم کنه ولی به عمر تو اضافه کنه عزیز دل مادر...صدای همسرم از اون دورا اومد که میگفت: خدا نکنه...