هرچه بیشتر در فرهنگ ایرانی عمیق میشوم، هرچه بیشتر به این جامعه نگاه میکنم میبینم چقدر بعضی چیزها که خوب هم نیستند اما در جامعه ما نهادینه شده است؛ یکی از آن چیزها " نظر دادن" در زندگی دیگران است. کمی دقت کنید، دائم بقیه دارند در همه امور زندگی مان نظر میدهند خودآگاه و ناخودآگاه و دائم داریم در همه امور زندگی بقیه نظر میدهیم خودآگاه و ناخودآگاه و این مقوله ی نظر دادن کاملا در تک تک ماها نهادینه شده است!. مثلا خود من از وقتی که بچه دار شده ام به طرز جالبی هرروز و هر لحظه در حال شنیدن نظرات بقیه هستم؛ از اینکه پستونک بدهم یا ندهم، شیر خشک بدهم یا ندهم، اینکه او را چگونه بخوابانم، چگونه نگه دارم، چگونه ال کنم چگونه بل کنم و این نظرات حتی شامل آدم های گذری هم میشود، مثلا آقای همسایه به همسرم گفته بود بچه را اینور آنور نبرید باد میخورد به کله اش سرما بخورد کارتان درامده...نود درصد این نظرات از روی دلسوزی و خیرخواهی ست اما اسم اش باز هم نظر دادن است. و آنقدر همه درباره بچه و بچه داری نظر میدهند که دیگر واقعا سر شده ام و رسیده ام به مرحله ای که با لبخند به همه میگویم چشم و بعد کار خودم را میکنم!
امشب هم لباس سقایی بر تن پسرم کردم تا برویم شب تاسوعا با ماشین دوری بزنیم دسته ای چیزی ببینیم، چایی صلواتی ای بخوریم...در یکی از خیابان هایی که داشتیم میرفتیم همسرم آقای مسنی را دید که گویا از آشناها بود، ماشین را نگه داشت سلام علیک کردیم گفت خانومم هستند و پسرم و خب آن آقا هم بعد از کشیدن لپ پسرم که بماند چقدرم حرص خوردم که چرا در این کرونا دست میزند به بچه، یکدفعه عرضه داشت: بابا توروخدا درارید این سبز مبزارو از کله ی بچه، چیه اینا از الان مغز بچه رو با این چیزا شست و شو میدید، بذارید بچه خودش انتخاب کنه نظرتونو بهش تحمیل نکنید...خب من که همین طور به رو به رو نگاه میکردم و واقعا حرفی با آدمی که نمیشناختم اش نداشتم، همسرمم هی الکی میخندید و کلا فضا سنگین شده بود و هیچکس هیچ حرفی برای گفتن نداشت که در نهایت همسرم با یک خداحافظی خوشحالمان کرد.همسرم میگفت خودش تا چندسال قبل دیگ نذری اش براه بود حالا فراموش کرده...من آن مرد را نمیشناختم وگرنه اگر با او مراوده داشتم هم کلام میشدم و حرف میزدم اما خب هردوی ما سکوت را ترجیح داده بودیم در برابر همچین فردی که تمام تعجبمان از این بود که خودش میگفت نظرتان را به بچه تان تحمیل نکنید اما خودش داشت نظرش را به ما تحمیل میکرد. من دلم میخواهد همان طور که من عقاید مذهبی ام را در چش کسی فرو نمیکنم کسی هم عقاید و بی عقایدی اش را در چش من فرو نکند و یاد بگیریم به هم احترام بگذاریم، گرچه فقط دلم میخواهد و در عمل جامعه ی ما بگونه ای ست که همه در حال فرو کردن نظرات و عقاید خود در فی خالدون طرف مقابل هستند.