الان که خانه مان رفته است در سکوت محض، البته اگر خروپف های همسرم را فاکتور بگیریم، همان خروپف هایی که در بیداری زیر بارشان نمیرود و معتقد است وی خروپف نمیکند! و خب کنار پسرم دراز کشیده ام تا به حول و قوه الهی خوابم ببرد و بخوابم صدای همسایه مان می آید که دختره داره میگوید مامان! یعنی دلم میخواست در حال حاضر از آن پاچه ورمالیده ها بودم و چادرم را میبستم به کمرم و میرفتم جلوی درشان و همان طور که گوشش را گرفته ام و میپیچانم بهش میگفتم مامان و کوفت نصفه شبی! اما خب من یک پاچه ورمالیده نیستم و حتی در اینجور موارد بی زبان عالمم و همانطور که داد های دختربچه همسایه را میشنوم که هاج زنبور عسل شده است و مامان اش در خانه ی چس مثقالی معلوم نیست کجاست تا او دست از یافتن اش بردارد ساعت ۲ شب از این دنده به آن دنده میشوم و عکس پروفایل مخاطبان گوشی ام را نگاه میکنم:|