چندوقتی بود دلم یخ دربهشت میخواست اما انگار تمام چیزهای خوب گذشته را یک شب که همه خواب بودند کسی آمده و با خود جمع کرده و برده است. دیروز وسط خیابان وقتی ایستاد و گفت عه یخ در بهشت بالاخره پیدا شد و سریع دویید کارت کشید و با دو لیوان یخ در بهشت پرتقالی آمد، وقتی وسط شلوغی مردم رفتیم گوشه ای ماسک ها را دادیم پایین و با نی یخ در بهشت هایمان را خوردیم فکر کردم کاش تو مثلا در ۱۸ سالگی ام آمده بودی تا تو را بیشتر داشتم...