امروز از آن روزهایی بود که اصلا حالم خوب نبود، جسمی که دقیقا چندروز است خسته ام آنقدر خسته و نیازمند به خوابی عمیق که سه روز بود موهایم را شانه نزده بودم، دیده بودم بلوز تنم سوراخ شده اما حالی برای عوض کردن اش نداشتم و حتی اگر وسط یک زندگی متاهلی نبودم ظرف ها را هم نمیشستم غذایی هم نمیپختم، حوصله هیچ کاری نداشتم و فقط دلم میخواست هرساعتی که پسرم میخوابد منم بخوابم که خب آنهم خیلی شدنی نیست. روحی هم امروز آنقدر به مسئله ای که تمام دغدغه ام هست فکر کرده بودم از اینکه چرا انقدر به بن بست میخورم دپرس و ناامید شده بودم...اما درست عصر وقتی آفتاب غروب کرد با خودم گفتم که چه؟ ... بلند شدم از کمد لباس هایم یک پیراهن خالخالی دراوردم که مادر بهم داده بود، تنم کردم، موهایم را که حالا دیگر از حالت سمندونی درامده ست و به اندازه دم خرگوشی بسته میشود شانه زدم، بستم، عطر لانکومی را که برای همسرم روزی خریده بودم اما درواقع خودم عاشق بویش هستم و نصفش کرده ام به خودم زدم، چندتا آهنگ شاد دانلود کردم، سوسیس دراوردم تا سوسیس تخم مرغ برای شام درست کنم، بعد از مدت ها ترک قهوه و نسکافه برای خودم یک نسکافه درست کردم و به جواب نظرسنجی ای فکر کردم که صبح زده بودم، جایی نوشته بود خودت را دوست داری؟ آنقدر حالم بد بود که بخواهم بزنم نه... فقط ۹ درصد گفته بودند نه... بقیه خودشان را دوست داشتند چون قطعا بقیه حالشان خوب بود. به خودم فکر کردم به اینکه چرا جزو ۹ درصد شدم؟ بعد به داشته هایم فکر کردم... سعی کردم به خودم بقبولانم که من چیزهای زیادی دارم و شاید آدم هایی باشند که مرا دوست داشته باشند. مگر همین منشی دکتری که پیشش میروم مثلا فکر میکرد یکی از بیمارها دوستش داشته باشد؟ اما خب من او را دوست داشتم. و دیروز در پیامی وقتی قرار بود جواب آزمایشم را برای دکتر بفرستد به او گفتم که او را خیلی دوست دارم چون او خیلی خوش اخلاق است. او هم گفته بود منم شما را خیلی دوست دارم. مثل همین منشی شاید جایی من هم خوبی ای کرده باشم و در خاطر کسی مانده باشم و روزی در ذهنش یادی ازم کرد...و بعد با خودم گفتم این خانه یک زن و مادری با حال خوب میخواهد تا همه زیر سقف اش حالشان خوب باشد و در همان غروبی که رفت بلند شدم تا با زندگی ای که ادامه دارد زندگی کنم.
سلام
من هستم ولی نمیدونم از نظر شما جز قدیمی هام یا جدیدی ها؟!:)
+
آخ منم امروز حالم بشدت بد بود و البته همچنان بده ، ولی دارم سعی میکنم خودم رو فریب بدم که خوبم :)
++
گفتی عطر یاد یه خاطره افتادم :)
قدیم ها داداشام دقیق یادم نیست کدومشون بودند برای مامانم عطر می خریدند بعد سر مثلا مناسبتی روز مادری تولدی یا سالگرد ازدواجی بهش اونو هدیه میدادند :)
بعد فکر کن داداشام ، هر وقت میرفتن بیرون یه کم از اون عطر مامانم رو میزدند و میرفتن :|:))
بعد بنده خدا مامانم با لبخند و لحن خنده بهشون میگفت والا(والله ) یَه (این ) خُوو (خوب) عطر رو برای من میگیرین به من هدیه میدین بعد خودتون استفاده میکنین ؟! :|:) دستتون درد نکنه :|:) هیچی ازش نمونده :| :))
ببرین اتاق خودتون بهتره تا اینجا بمونه هی بیاین هی خودتون ازش استفاده کنین :))
++
خوشبحال اون دکتری که بیمارش تو باشی ❤