بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

همسرم شغلی دارد که به واسطه ی شغلش با آدم های رنگارنگ زیادی مواجهیم. همیشه بهش میگویم این شغل فقط برازنده ی خودت هست! چون صبور است...من که از دورادور در جریان آدم هایی هستم که با آنها کار میکند واقعا گاهی به جای هردویمان حرص میخورم از دستشان. واقعا صبر در برابر آدم ها بزرگترین ملاک برای بعضی شغل هاست. میدانید بدیِ ماجرا آنجاست که از هر صد نفر گاهی حتی یک نفر هم آدم درست و حسابی و به قاعده ای وجود ندارد. اکثر مردم شده اند رِند، زرنگ، پول نده، پر توقع، پرو و.... مثلا همین امروز همسرم با کسی بلند شده است رفته تا کار او را راه بیندازد، همینجوری در عالم مرام و معرفتی، بعد آنجا نیاز بوده پولی به کسی بدهند که خب همسر من در می آورد میدهد و جالبی اینجاست که طرف اصلا به روی مبارک خودش هم نمی آورد!... حالا همسرم اینها را با خنده تعریف میکند اما خب من حرص میخورم و فکر میکنم همین که همسر من بلند شده آمده کاری که برای بقیه با خدادتومن پول انجام میدهد حالا دارد معرفتی انجام میدهد پول های اضافی اش را هم ما باید بدهیم؟ بابا رو تا کجاااا؟.... یا چندروز پیش دختری که اصلا ما کاری را بهش نسپرده بودیم و خودش به نوعی واسطه ی جوش خوردن یک مسئله ای بود که آنهم ما ازش نخواسته بودیم و عملا و قانونا و عرفا باید از طرف مقابل اگر دستمزدی هم بود میگرفت که خب گرفته بود هم، و حتی طرف مقابلم عملا چیزی نباید میداد اما او هم در عالم مرام و معرفت پول زیادی هم برای دختره زده بود، حالا چندروز است دختره مدام به ما هم زنگ میزند که شما هم یک چیزی بدهید!... بابا مذهبت را شکر مگر تو برای ما اصلا کاری کردی که ما بدهیم؟ تو برای طرف مقابل هم کاری نکردی که، باز او معرفت به خرج داد یک چیزی که کم هم نبود داد، باز از ما هم میخواهی؟ باز همسرم بهش گفت باشه چشم حالا یک دشتی من هم میدهم. طرف مقابل هم میلیونی برایش زده بود. او ما را در این چندروز ول کرد؟ خیر... زنگ میزد که میدانم درست میگویید اما شما هم فلان قدر مثل طرف مقابل بزنید من راضی باشم:|... خب مادرت خوب، پدرت خوب، تو چرا باید اصلا راضی یا ناراضی باشی آخر؟... و خب همسرم برایش زده بود در صورتی که اصلا حق اش نبود... واقعا تحمل کردن آدم ها خیلی سخت شده است. آدم های خوب، آدم های با قاعده و اصول درست، آدم های سالم زندگی کُن خیلی کم شده اند یا دست کم من خیلی نمیبینم... گاهی با خودم فکر میکنم چه چیزی باعث شد مردم ما این شکلی شوند؟ قدیم ها که حرف همه حرف بود، قول هایشان قول بود، همه آبرو و اعتبارشان برایشان از نون شب واجب تر بود...چه آمد بر سرمان که به قول هابز انسان گرگ انسان شد؟!...

نظرات (۱)

قدیما تار سبیل بود و اعتبارش :)

پاسخ:
قدیما آدما اعتبار و آبروشون براشون مهم بود برای همون تار سیبیلشونم سند بود!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">