از دندون پزشکی بهم زنگ زدن که فلان روز بیا برای ایمپیلنت دندونت. اولش گفتم باشه و بعد یهو گفتم من روزه ام مشکلی پیش نمیاد؟ گفت چرا دیگه آب میره دهنت. گفتم خب نمیشه یه روز دیگه بیام؟ میگه نه همه ی ایمپیلنتی هارو اونروز گفتیم و همکار دکترم میاد نمیشه!... دوباره زنگ زدم که نمیشه من آخر وقت بیام؟( که بیفته بعد اذان)... میگه آخر وقت ما ساعت ۵ بعداز ظهره...دکتره هم خیلی خوش اخلاق نیست که هر پنج دقیقه یکبار اجازه بده اگر آبی هم میره دهنت بریزی بیرون... دوباره زنگ زدم میگم بنداز بعد ماه رمضون، میگه اگر بیفته بعد ماه رمضون معلوم نیست چه زمانی بشه و دیگه خودت باید زنگ بزنی!... گفتم پس صبر کن نیم ساعت دیگه بهت خبر میدم... دارم با خودم فکر میکنم الان مثلا منم و خدا، خدا اونور میزش نشسته! چی میگه بهم؟ نمیگه خب اینهمه دندون پزشکی وسط اون تهران خراب شدتون بود قُزمیت؟ ... دیدم چرا میگه :| فلذا دندون رو سپردم به هوا چرا که معلوم نیست کی این دندون درست بشه!... حالا خدایا از همین تریبون خواستم بگم یادت باشه در راه تو چه جهادی کردم! فلذا یه درخت از شکلات های خارجیت و پرچمیِ شونیز برام برویان تا وقتی میام شده باشه یه درخت پربار و تنومند! مرسی بوس بهت...
چرا عنوان پستای تو یه روز از مال من کمتره همهش؟ مگه امروز هفدهم نیست؟