بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

اسکار " بیشترین خواب دیدن" رو باید بدن به من.اونم چرت و پرت ترین خوابای ممکن‌ یعنی به معنای واقعی کلمه چرت و پرت. کاملا بی سر و ته و در خیلی از مواردم ژانر وحشت حتی:|... مثلا دیشب خواب دیدم دانشگاهم، مقطع لیسانس، ولی دانشگاهمون اون دانشگاهی که در دنیای واقعی بود نبود، یعنی اون شکلی نبود. بعد ما اومدیم از یه در ورودی بریم بیرون، پله و اسانسور و اینا هیچی نبود فقط آبشارهای شهربازی رو دیدید چه ارتفاعی داره و چه شیبی؟ تصور کنید یه چیزی توو مایه های اون آبشار فقط راه پایین رفتن بود اما به جای آبشار چیزی توو مایه های پله های نیمه کاره ی ساختمون ها هست ؟ هنوز پله ها رو نساختن حالت خرابه طور داره، همون طور:/. یعد یکی هم قبل از ما سقوط کرد افتاد مرد:| آهان قبلشم یکی میخواست گویا منو با چاقو بزنه:/ اون سکانس رو دقیق یادم نیست:|...

بعد که یکی افتاد مرد بلافاصله یکی اومد گفت از اون یکی در برید. خلاصه همه اومدن از اون یکی در برن که من دیدم اون یکی دره چه خوبه چقدر به خونمون( خونه پدری) نزدیکه. اما همین که از در دانشگاه اومدیم بیرون راه دور شد، بعد دوستم دقیقا دوست دوران لیسانسم که در دنیای واقعی همیشه با ماشین میامد دانشگاه و در واقعیت علیرغم اینکه خونه هامونم خیلی نزدیک بهم بود در حد یه چندتا خیابون اینور اونور، و علیرغم اینکه صمیمی هم بودیم یعنی همه واحدامون رو عین هم و با هم برمیداشتیم و همه روزها و ساعت های دانشگاه با هم بودیم اما هیچوقت منو نمیرسوند! یعنی یه تعارف خیلی شابدالعظیمی میزد و منم خب میگفتم نه ممنون میرم خودم و خب تموم میشد و من هرروز با اتوبوس برمیگشتم و اون با ماشینش درحالی که میگم خونه هامون نزدیک هم بود و درواقع خونه ی ما میشد توو مسیر اون. البته من هیچوقت دوستم رو مقصر ندونستم یا ازش ناراحت نشدم چون یکی دوباری که با خانوادش ملاقات داشتم متوجه شدم از طرف خانواده شاید خیلی دچار محدودیت و فشار باشه‌. یعنی اونچه که من همیشه ته دلم بود این بود که به خودش باشه منو میرسونه اما شاید خانوادش میگفتن دوستات رو نرسون. البته نمیدونم شایدم من اشتباه میکنم. اما خب با وجود اینکه هیچ توقعی نه اونموقع نه حالا ازش داشتم اما خب وقتی مسیرا یکیه و همون پول بنزین رو میخوای بدی من بودم حتی صبح ها دنبال دوستمم میرفتم. اما خب میگم کلا توو خیلی موارد احساس میکردم توسط خانواده محدود میشه‌ و اجازه ی خیلی کارارو نداره. مثلا با هم تصمیم میگرفتیم بریم سینما، همه قرارها رو میذاشتیم بعد یهو به خانواده که خبر میداد بعدش یه بهونه میاورد نمیامد. یا قرار میذاشتیم باهم بریم فلان باشگاه، بعد میرفتیم دم خونمون باشگاه ثبت نام میکردیم بعد یهو از فرداش اون یه سانس های دیگه میرفت! اما خب توو دانشگاه چون خانواده ای نبودن اختیارش دست خودش بود و خیلی خیلی نرمال رفتار میکرد. و خب خیلی موارد دیگه که من وقتی همه رو میذاشتم کنار هم به این نتیجه میرسیدم که خانوادش خیلی محدود میکنن چون میگم چندباری هم دیدار داشتم. خلاصه بگذریم، دیشبم توو خواب میدیدم که دوستم رفت سمت ماشینش و به من تعارفی نزد.

 خلاصه من پیاده اومدم که بیام سمت خونه اما توو یه خیابون غریب که نمیشناختم اما خب میدونستم اینو برم تا ته بالاخره به خونمون نزدیک میشم قرار گرفتم، بعد اما خیابون انقدر خلوت بود و یدونه آدمم نبود که من توو خواب از شدت سوت و کوری ترسیده بودم بعلاوه اینکه همش از پشت سرم صدای نفس کشیدن میشنیدم و همون طور که قدم هامو تند تند کرده بودم تا زودتر خیابون تموم بشه هی هم برمیگشتم پشت سرم رو نگاه میکردم ببینم کسی پشتمه که من دارم صدای نفس کشیدن میشنوم؟ اما خب کسی رو نمیدیدم، تا اینکه خیابون تموم شد و من رسیدم به یه پارکی و میدونستم پارک رو برم رسیدم خونمون؛ اما قسمت های ورودی پارک رو با سیم خاردار پوشونده بودن و فقط یه دالان کوچیک باز بود و علیرغم اینکه اونجا هم پرنده پر نمیزد اما با خودم گفتم از این دالان برم توو بعدش سریع بدوئم برم این مسیر پارک رو تا برسم خونه که تا اومدم از اون دالان برم توو یهو یه دزد منو از پشت گرفت کشید:/ ترسم توو خواب رو که اصلا نگم، جالبی قضیه اینجا بود که همون لحظه توو خواب هی تقلا میکردم بیدار بشم و تموم بشه این بازی کثیف:| که به حول و قوه الهی و دعای خیر پدر و مادر و همکاری خانواده ی آقای رجبی روحم به بدنم بازگشت و من از دست دزد سیبیلو نجات پیدا کردم‌.

ما معتقدیم خواب دزد خواستگاره، خود منم قبل اینکه همسرم بیاد خواب دیدم یکی منو دزدید:/ حالا با توجه به اینکه ما دیگه شوهر کردیم تموم شده رفته پی کارش فلذا دزد رو تعبیر به یه خبر خوب میکنم باشد که رستگار شوم:|

نظرات (۳)

سلام

چه خوابی هم بود :))

خیره ان شاء الله ❤🙏

 

+

اتفاقا من یه نفر رو از دوستان وبلاگ نویس  میشناسم که از تو در این زمینه پیشی گرفته:دی

ایشون خواب هاش کلا عجیب غریب تر از خواب های توعه ؛))

 

پاسخ:
نه فکر نکنم توو تعداد خواب دیدن کسی رو دستم باشه:/ من در هرشبانه روز شونصدتا خواب میبینم اونم از نوع چرت و پرت:دی
  • دُردانه ‌‌
  • من چون آزمون جامعم نزدیکه قفل کردم رو خوابای امتحانی. یه شب از پرواز جا می‌مونم نمی‌رسم سر جلسه، یه شب مدارکمو پرینت نکردم، یه شب خودکار نبردم، یه شبم سؤالا سخته و بلد نیستم :|

    پاسخ:
    ما دوره پیش دانشگاهیمون یادمه درس عربیمون عقب بود، سوم دبیرستانم معلم ریاضیمونم یه هفته اول یکی اومد بعد فکر کنم چندجلسه بی معلم بودیم دوباره یکی دیگه اومد، روزای یکشنبه هم زبان داشتیم بعد من هنوزه که هنوز بعد گذشت سالها بازم خواب میبینم عربیمون عقبه، امتحان ریاضی داریم و هیچی بلد نیستم و معلمی نداشتیم که بهمون درس بده‌ و روز یکشنبه ست و من نرفتم سر کلاس و کلی غیبت دارم.
    این خوابای امتحانی تا اخر عمر با آدمه:|

    چه خواب عجیبی بود! من رو بگو که کامل خوندمش D:

    + این نظر خودمه و ممکنه درست هم نباشه اما خیلیا خودشون هم میخوان که اینطوری باشن و فقط خانواده دخیل نیست توی تصمیم. مثلا من میبینم تا حالا سه تا نامزدی ناموفق داشته و با هرکدوم مدتی دوست بوده اما اگر دوستی دعوتمون کنه نمیاد و میگه خانواده اجازه نمیدن!! اینجا دو حالت تقصیر داره برای من: اول اینکه خانواده بهونه است. دوم هم اینکه کسی با این سن و سال هنوز از خودش اختیاری برای کارهاش نداره و چشمش به دهان خانوادست.

    پاسخ:
    اینی که میگی کاملا درسته، مثلا من یکیو میشناسم خودش بعد ازدواجش میگفت دیگه دلم نمیخواست با هیچ کدوم از دوستام در ارتباط باشم یه روز برداشتم زنگ زدم به تک تکشون گفتم شوهرم اجازه نمیده باهاتون بگردم و دیگه خودم رو راحت کردم اینجوری از دستشون!:/
    اما این دوستم رو که نوشتم ببین ما سالها باهم تک تک ساعات دانشگاه رو کنار هم بودیم، دوست من توو دانشگاه چون خانواده ای نبودن کاملا یه دختر مستقل و معمولی بود با رفتارای نرمال و معمولی. یعنی در نبود خانوادش کارای خودشو میکرد ولی هرجا پای خانواده وسط میامد علیرغم اینکه چیزی نمیگفت اما قشنگ معلوم بود چقدر از طرف خانواده محدود میشه. یعنی این تصور من بود وقتی خیلی مسائل رو کنار هم میذاشتم. مثلا یه نمونش اینکه وقتی تصمیم میگرفتیم همه با هم سر کلاس نریم، اون میگفت نمیتونم به خانواده بگم نمیرم نمیذارن برای همون میامد دانشگاه ولی سرکلاس نمیرفت. همین ماشینم قبل از اینکه بگیره همش میگفت میام دنبالت، با هم میریم برمیگردیم ولی خب وقتی ماشین آورد کاملا معلوم بود از یه طرفی تحت فشاره که فقط یه تعارف الکی میکرد‌.یا خیلی جاهارو برنامه میریختیم بریم اما بعدش یهو منصرف میشد و من حدس میزدم خانواده ش اجازه نمیدن یا دوست ندارن با بقیه بگرده ارتباط داشته باشه دوست باشه. میگم البته اینا فقط حدس من بود.
    خیلی هام واقعا هنوزم هستن که توسط خانواده هاشون هیچ اختیاری بهشون داده نمیشه، این چیزا هنوزم هست‌ و شما اگر دختر یا پسر سرکشی نباشی قطعا جز سکوت و احترام به قواعد خانواده هرچند غلط و اطاعت کار دیگه ای نمیکنی.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">