بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

 

 

دی یا بهمن ماه بود. خوابم نمیبُرد و شب هایی که خوابم نمیبُرد پرده را کمی کنار میزدم و از پشت شیشه ی مه گرفته و سرد، خیابان آرام و بی ماشین را نگاه میکردم و چه کسی میداند برای من دیدن همین صحنه ی ساده چقدر دلنشین است. دنده به دنده که شد و یک آن چشمانش را باز کرد، گفتم با ماشین برویم چرخ بزنیم؟ گفت برویم. سرمای خیلی شدیدی خورده بودم، شاید شدیدترین سرماخوردگی عمرم، یادم هست که چگونه از شدت تب داشتم میسوختم اما آنروزها مثل حالا نبود که جهان وحشتناک شده باشد و از یک سرماخوردگی هم بترسی، آنوقت ها با گمان اینکه یک سرمای ساده خورده ای روزهایمان خراب نمیشد‌ و ترس هیچ چیزی در دلمان شکل نمیگرفت. سوار ماشین شدیم، شجریان میخواند، درست مانند حالا که در سکوت خانه هنزفری گذاشته ام و همایون میخواند: هرچه کوی ات دورتر، دلتنگ تر، مشتاق تر، در طریق عشق بازان مشکل آسان کجا..میخواند و ما در خیابان های آرام و ساکت میرفتیم بی مقصد. آنقدر رفتیم و رفتیم تا کنار ترمینال پارک کردیم، از دکه ی ترمینال دوتا بستنی مگنوم خریدیم و خوردیم و به خانه برگشتیم و تمام مسیر شجریان خواند و خواند و خواند...درست مانند امشب که او دارد میخواند...

 

+ عکس امیر علی. ق