بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

قبلا که مجرد بودم صبح ها از یک ساعتی به بعد علنا نمیشد خوابید چون صدای حبوبات ریختن مامان درون قابلمه درست همان صدایی بود که نوید یک بیدار باش را میداد و میدانستم بعد از این صدا علنا خواب تعطیل است چون این صدای شروع روز بود و پشت بند اش گاهی صدای جارو کردن، اخبار کانال ۶، و خلاصه انواع و اقسام صداها به راه میفتاد. بعدترها بچه های خانه ازدواج کردند و رفتند و وقت و بی وقت، کله سحر، لنگ ظهر، وسط عصر، خلاصه هر زمان که بشود تصورش را کرد در میزدند و میامدند به خانه ی پدری و فرزند آخری بودم که صبح های زیادی شاهد کوفت شدن خوابم بودم و البته در همه موارد همه معتقد بودند خواب تو سبک است!... حالا هم که روزهای زیادی ست که از خانه پدری کوچ کرده ام و گهگاهی در خانه شان میخوابم با صدای کلیپ دیدن بابا بیدار میشوم، گرچه من در اتاقم و بابا آن سر خانه ولی خب صدای کلیپ هایی که رفقایش برایش فرستاده اند و بابا با صدای بلند گوش میدهد را میشنوم. در اینکه من خوابم سبک است و در تمام طول شب میفهمم حتی چه کسی به دستشویی رفته، چه ساعتی رفته، چندبار رفته، تمام سرفه ها عطسه ها خروپف ها، صدای طی کشیدن آقای رفتگر، صدای پای همسایه، و خلاصه صدای هر جنبنده ای را میشنوم و تا خود صبح هوشیار میخوابم و به عبارتی خوابم خیلی سبک است شکی نیست ، ولی از تمام بازنشستگان عزیز عاجزانه تقاضا دارم حداقل یک امشب را کلیپ های کمتری به یکدیگر ارسال کنند و تا آنجا که جا دارد از رد و بدل کردن کیلپ های مرحوم هایده برای یکدیگر خودداری کنند چرا که انصافا چشمانم دارد از کاسه در می آید از شدت بیخوابی و حق من نیست فردا با صدای هایده سلامی به زندگی کنم!