بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

داشتم پای سینک ظرفشویی سنگدان و دل مرغ میشستم... از آنجایی که در علم بین علما اختلاف زیاد است بالاخره من نفهمیدم این دو از متعلقات مرغ چیزهای خوب و سالمی هستند یا چیزهای مضر و بدن داغون کن!... جالبی اینجاست که حتی درباره خود مرغ هم اختلاف نظر وجود دارد عده ای معتقدند مرغ طبع سرد دارد عده ای میگویند طبع گرم، عده ای معتقدند مرغ باید از سبد خانوار حذف شود از بس گوشت به درد نخور و هورمونی ست، عده ای دیگر معتقدند جزو گوشت های خوب است!... خلاصه گیر کرده ایم در نسلی که همه ادعای علم دارند ولی هیچکس نمیداند چه درست است...یک وقتایی به سرم میزند خیلی در راستای تغذیه سالم قدم برمیدارم و همه چیزهای مصرفی مان را از نمک و روغن گرفته تا قند و شکر همه را از نوع سالم میخورم و به خورد شوهرمم میدهم اما بعد به مامان بزرگم فکر میکنم که تا آخرین روز عمر روغن نباتی در برنج میریخت، در هفته کمه کم دو بار مرغ میخورد، نان بربری همیشه وسط سفره اش بود، سس پای ثابت در سفره اش کنار سالاد و حتی خود سالاد همراه همیشگی اش؛ چیزی که الان میگویند سرد است و کنار غذا نخورید. او مشکل تغذیه نداشت و با مشکل تغذیه هم نمرد. بله شاید گفته شود مثلا اگر تغذیه مان سالم باشد به جای هشتاد و خورده ای سال نود شاید هم صد سال عمر میکنیم اما به شخصه این عمر زیاد را نمیخواهم وقتی که گرد پیری بالاخره بر رویت مینشیند و برای یک راه رفتن ساده هم نیاز به کمک داری به نظر من زودتر تمام شود بهتر است. اما خب وصیت من به شما جوانان این است شما سالم بخورید مثلا به جای نمک یددار نمک دریا مصرف کنید، به جای قند و شکرهای مصنوعی از عسل اصل استفاده کنید حتی درون قهوه تان، مثلا درون حلیم حتی، خرما و کشمش و توت و انجیر و این چیزها را جایگزین انواع و اقسام شکلات ها و شیرینی ها کنید و اگر هوس شیرینی و کیک هم کردید با روغن سالم و شکری مثل شکر سرخ یا نیشکر و آرد کامل درست کنید .  به جای روغن های بازار روغن ارده کنجد و زیتون استفاده کنید. گوشت مصرفی تان گوشت های گرم همچون گوسفند باشد نه گوشت گاو و گوساله که سرد است و با خود انواع مریضی ها را در پی دارد، برنج ایرانی بخورید، بیسکوییت های سبوس دار بخورید، نان سبوس دار بخورید، طبع غذاهایتان را گرم کنید و با هر غذای سردی مصلح اش را بخورید مثلا ماست با نعنا، برنج با زعفران، شیر با دارچین یا زعفران..خلاصه سالم بخورید و اگر مانند من فکر میکنید هیچوقت دچار هیچ مریضی ای نخواهید شد باید بگویم اینطور نیست. من هم تا همین پارسال فکر میکردم انواع و اقسام بیماری های ریز و درشتی که بقیه دارند فقط مال بقیه است و من قوی تر از این حرف ها هستم، اما حالا صبح که از خواب بیدار میشوم آنقدر قرص و داروهای گیاهی میخورم که اصلا وقت نمیکنم چیز دیگری بخورم، برای معده درد گرفته تا تیرویید و غیره.‌ هیچ کدام از ما پولاد تَن نیستیم و یک جایی میزند بالا. خلاصه که شما سالم بخورید.

دل و سنگدان مرغ از علایق دنیوی ام هستند:/ مخصوصا سنگدان، گرچه همیشه فکر میکنم چیز خوبی نمیتواند باشد! ...همه ی آنچه گفتم حرفم نبود، میگفتم، داشتم میشستم که میدیدم دانه دانه سنگدان ها را باید از اول بررسی کنم چون روی خیلی هایشان هنوز آن پوست زرد رنگ مانده بود و باید خودم تمیز میکردم، دل ها هم که همگی وسطشان خون بود باید میشستم، تمام مدتی که پای سینک ظرفشویی بودم به این مسئله فکر میکردم که آخر چرا هرکس در هر شغل و کاری که هست در هر نقشی که هست کارش را نباید درست انجام بدهد؟ الان مثلا من سنگدان پاک شده خریده ام و این را یک نفر حالا چه در خانه چه در کارخانه پاک کرده است اما چرا آن آقا یا خانمی که پاک کرده درست پاک نکرده است؟ چه فرقی میکند شما مدیری یا کارگر وقتی در هر نقشی که هستی وظیفه و کارت را درست انجام نمیدهی؟ مگر اویی که پاک کرده کارش همین نیست؟ چرا نباید کارش را درست انجام بدهد؟ چرا اکثریت جامعه ی ما در کار و شغلی که هستند احساس مسئولیت نمیکنند و فقط دنبال سَمبَل کردن و سر و تهش را هم آوردن هستند؟ من تایمی که سرکار میرفتم شاید از آن جمعیت هزار نفری فقط به تعداد انگشتان دست بود که احساس مسئولیت میکردند و به معنای واقعی کار میکردند و اگر از کارشان میزدند احساس مدیون شدن داشتند. بقیه فقط دنبال این بودند که زودتر صبح که می آیند برسد به عصر و بروند، در این حین هم سرکار میخوابیدند، صبحانه و ناهار خوردنشان به ساعت و ساعت ها میکشید،خانم ها مینشستند برای هم لاک میزدند یک ساعت، آقایان دور هم شوخی و هرهر خنده بودند و اینها همان دقایق و ثانیه هایی بود که باید کار میکردند اما برایشان مهم نبود آخر ماه باید کار تحویل بدهند، نصفه نیمه و ناقص کار میکردند و اصلا برایشان اهمیتی نداشت شرکت ضربه ای بخورد یا نه، مدیون بقیه میشوند یا نه؟ حتی با کمال خونسردی پنج روز و ده روز میرفتند مرخصی بی انکه فکر کنند کارشان روی زمین میماند و چه کسی قرار است انجام بدهد؟ و وقتی از حقوقشان کم میکردم، بهشان تذکر میدادم که چرا به جای ساعت ۸ ساعت ۹ می آیند، جالبی اینجا بود که انگار من کار اشتباهی میکردم و شروع میکردند چپ و راست برایم زدن چون قدرت دیگری نداشتند. آنوقت من همه که تعطیل میشدند میرفتند باز تا غروب کار میکردم، آنقدر که چون محیط مردانه بود و نمیشد تنها ماند بقیه کارهایم را هم میاوردم خانه، انقدر کار میکردم و مرخصی نمیرفتم که آخرش به گفته ی مدیرم پول مرخصی هایم را حساب کردم گذاشتم روی حقوقم، مریض وحشتناک هم که بودم باز میرفتم سرکار تا مدیون یک‌مشت آدمی که کارشان لنگ من است نشوم، و من حداقل سرم بالاست که من در کار خودم کوتاهی نکردم و تایمی که کار میکردم و شاغل بودم واقعا کار کردم. اما واقعا نمیدانم چرا خیلی ها دنبال از کار زدن هستند، شما در هر کاری که هستی باید بهترین خودت باشی، شما در برابر مردمی که باید خدمتی به انها کنی مسئولی، حالا فرق ندارد سنگدان پاک کن باشی یا کارمند بانک یا وزیر، در هر کاری که هستید واقعا کار کنید و خودتان را مدیون نکنید، الان من دوساعت تمام پای سینک ایستادم و سنگدان ها و دل های مثلا پاک شده را از اول پاک کردم و عمیقا فکر کردم به آن خانم یا آقایی که کارش همین پاک کردن بود...