بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

الان که خانه مان رفته است در سکوت محض، البته اگر خروپف های همسرم را فاکتور بگیریم، همان خروپف هایی که در بیداری زیر بارشان نمیرود و معتقد است وی خروپف نمیکند! و خب کنار پسرم دراز کشیده ام تا به حول و قوه الهی خوابم ببرد و بخوابم صدای همسایه مان می آید که دختره داره میگوید مامان! یعنی دلم میخواست در حال حاضر از آن پاچه ورمالیده ها بودم و چادرم را میبستم به کمرم و میرفتم جلوی درشان و همان طور که گوشش را گرفته ام و میپیچانم بهش میگفتم مامان و کوفت نصفه شبی! اما خب من یک پاچه ورمالیده نیستم و حتی در اینجور موارد بی زبان عالمم و همانطور که داد های دختربچه همسایه را میشنوم که هاج زنبور عسل شده است و مامان اش در خانه ی چس مثقالی معلوم نیست کجاست تا او دست از یافتن اش بردارد ساعت ۲ شب از این دنده به آن دنده میشوم و عکس پروفایل مخاطبان گوشی ام را نگاه میکنم:|