بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

چندوقتی بود دلم یخ دربهشت میخواست اما انگار تمام چیزهای خوب گذشته را یک شب که همه خواب بودند کسی آمده و با خود جمع کرده و برده است. دیروز وسط خیابان وقتی ایستاد و گفت عه یخ در بهشت بالاخره پیدا شد و سریع دویید کارت کشید و با دو لیوان یخ در بهشت پرتقالی آمد، وقتی وسط شلوغی مردم رفتیم گوشه ای ماسک ها را دادیم پایین و با نی یخ در بهشت هایمان را خوردیم فکر کردم کاش تو مثلا در ۱۸ سالگی ام آمده بودی تا تو را بیشتر داشتم...