بیست و دوم فوریه

با توام
قاب عکس نارنجی
با توام
زرقبای پاییزی
در نگاهت حضور مولاناست
پا رکاب دو شمس تبریزی...

 

امروز از آن روزهایی بود که اصلا حالم خوب نبود، جسمی که دقیقا چندروز است خسته ام آنقدر خسته و نیازمند به خوابی عمیق که سه روز بود موهایم را شانه نزده بودم، دیده بودم بلوز تنم سوراخ شده اما حالی برای عوض کردن اش نداشتم و حتی اگر وسط یک زندگی متاهلی نبودم ظرف ها را هم نمیشستم غذایی هم نمیپختم، حوصله هیچ کاری نداشتم و فقط دلم میخواست هرساعتی که پسرم میخوابد منم بخوابم که خب آنهم خیلی شدنی نیست. روحی هم امروز آنقدر به مسئله ای که تمام دغدغه ام هست فکر کرده بودم از اینکه چرا انقدر به بن بست میخورم دپرس و ناامید شده بودم...اما درست عصر وقتی آفتاب غروب کرد با خودم گفتم که چه؟ ... بلند شدم از کمد لباس هایم یک پیراهن خالخالی دراوردم که مادر بهم داده بود، تنم کردم، موهایم را که حالا دیگر از حالت سمندونی درامده ست و به اندازه دم خرگوشی بسته میشود شانه زدم، بستم، عطر لانکومی را که برای همسرم روزی خریده بودم اما درواقع خودم عاشق بویش هستم و نصفش کرده ام به خودم زدم، چندتا آهنگ شاد دانلود کردم، سوسیس دراوردم تا سوسیس تخم مرغ برای شام درست کنم، بعد از مدت ها ترک قهوه و نسکافه برای خودم یک نسکافه درست کردم و به جواب نظرسنجی ای فکر کردم که صبح زده بودم، جایی نوشته بود خودت را دوست داری؟ آنقدر حالم بد بود که بخواهم بزنم نه... فقط ۹ درصد گفته بودند نه... بقیه خودشان را دوست داشتند چون قطعا بقیه حالشان خوب بود. به خودم فکر کردم به اینکه چرا جزو ۹ درصد شدم؟ بعد به داشته هایم فکر کردم... سعی کردم به خودم بقبولانم که من چیزهای زیادی دارم و شاید آدم هایی باشند که مرا دوست داشته باشند. مگر همین منشی دکتری که پیشش میروم مثلا فکر میکرد یکی از بیمارها دوستش داشته باشد؟ اما خب من او را دوست داشتم. و دیروز در پیامی وقتی قرار بود جواب آزمایشم را برای دکتر بفرستد به او گفتم که او را خیلی دوست دارم چون او خیلی خوش اخلاق است. او هم گفته بود منم شما را خیلی دوست دارم. مثل همین منشی شاید جایی من هم خوبی ای کرده باشم و در خاطر کسی مانده باشم و روزی در ذهنش یادی ازم کرد...و بعد با خودم گفتم این خانه یک زن و مادری با حال خوب میخواهد تا همه زیر سقف اش حالشان خوب باشد و در همان غروبی که رفت بلند شدم تا با زندگی ای که ادامه دارد زندگی کنم.

نظرات (۷)

سلام 

من هستم ولی نمیدونم از نظر شما جز قدیمی هام یا جدیدی ها؟!:)

 

 

 

+

آخ منم امروز حالم بشدت بد بود و البته همچنان بده ، ولی دارم سعی میکنم خودم رو فریب بدم که خوبم :)

 

 

++

گفتی عطر یاد یه خاطره افتادم :)

قدیم ها داداشام  دقیق یادم نیست کدومشون بودند برای مامانم عطر می خریدند بعد  سر مثلا مناسبتی روز مادری تولدی یا سالگرد ازدواجی بهش اونو هدیه میدادند :)

بعد فکر کن  داداشام ،  هر وقت میرفتن بیرون یه کم از  اون عطر مامانم رو میزدند و میرفتن :|:))

بعد بنده خدا مامانم  با لبخند و لحن خنده  بهشون میگفت والا(والله )  یَه (این ) خُوو (خوب)  عطر رو برای من میگیرین به من هدیه میدین بعد خودتون استفاده میکنین ؟! :|:) دستتون درد نکنه :|:) هیچی ازش نمونده :| :)) 

ببرین اتاق خودتون بهتره تا اینجا بمونه هی بیاین هی خودتون ازش استفاده کنین :))

 

 

 

++

خوشبحال اون دکتری که بیمارش تو باشی ❤

 

پاسخ:
تو دائمی ای:)
سلام عزیزم.
آخی خدا بیامرزه مادر عزیزت رو. منم به اسم همسرم و به کام خودم میخرم درواقع و جالبه بوی عطرای مردونه رو بیشتر دوست دارم:|
واقعا هم خوشبحالشه چون هربار برای دیدن یه آزمایش ساده کلی تلکه میفرمایند بیمار رو! یعنی باورت نمیشه هربار که من میرم ویزیت بشم روی ویریتش اومده. یعنی تقریبا هرماه به پول ویزیتش اضافه میکنه:/ و واقعا جدای از تبحرش و تخصصش گند پولکی بودن رو دراورده دیگه:|

به به چه پایان قشنگی. امیدوارم همیشه ی همیشه حالتون خوب باشه.

پاسخ:
ممنونم عزیزم به همچنین:)

آره بعضی از دکترها این شکلین که علاوه بر تخصص کلی پول ویزیتشون میشه

یه دکتر زنان بود اوایل زن داداشم میرفت پیشش ، خواهرزاده ام و همسرشون معرفی کرده بودند تا یکمدت زن داداشم پیشش بود 

بعد یک کم حالش خوب شد عوضش کرد ، زن داداشم میگفت  دیگه اونم بخاطر ویزیت بالاش که هر بار کلی پول بابت ویزیت میدادیم عوضش کردیم !

 خیلی خوش اخلاق و مهربون بود ولی دیدیم خیلی هزینه اش زیاده هم هزینه ویزیتشون هم هزینه رفت و آمدم به این مطب 

چون از این سر شهر میرفت به مرکز شهر.

دیگه بعد اون یه پزشک خوب پیدا کرد نزدیکای خونه خودشون و پیش همون پزشک بعدیش زایمان داشتند.

 

+

ممنونم 

سلامت باشی ❤

 

 

پاسخ:
عده ای واقعا پولکین. و هیچ اسم دیگه ای براشون نمیشه گذاشت. از اونورم انگشت شماری هم هستن که پول همه زندگیشون نباشه، یه دکتری رو میشناسم جراحه اون وقتی میری مطبش منشیش اصلا بهت نمیگه انقدر میشه کارت بکش. هیچی نمیگه. اگر بیمار بگه چقدر میشه میگه میخواین پرداخت کنید؟ بعد اگر بیمار بگه بله کارتو میکشه. زیر شیشه ش هم کاغذ چسبونده که اگر کسی استطاعت مالی نداره نیازی به پرداخت هزینه نیست. بعضیا به جای معامله با مردم با خدا معامله میکنن و خوشا به حال دلشون. 

سلام 

امیدوارم همیشه حال دلتون خوش باشه ...

من هم جزی از کل مجموعه ای از افراد هستم که شما و وبلاگتون رو دوست دارند وخواهند داشت ...

به امید شادی های بی دلیل و با دلیل ...

 

 

 

پاسخ:
سلام ممنون از شما :)
به همچنین:)
  • مترسک هیچستانی
  • حالِ خوب، مستدام :)

    پاسخ:
    ممنون به همچنین:)

    نمیدونم من قدیمی ام یا جدید! به هر حال ظاهر شدم :))

    خیلی کم، خیلی خیلی کم وبلاگ میخونم. اما بعضی شبا وقتی میبینم پست گذاشتی و چند وقته نخوندمت، به خودم میگم برم وبلاگ بیست و دو رو بخونم کیف کنم. میام و با کلی پست نخونده مواجه میشم. میخونم و میخونم و یه آرامش شیرین و دلچسب از قلمت میگیرم. بعدش که خوابم میگیره صفحه رو نمی‌بندم تا بقیش رو در اولین فرصت بخونم :)

    پاسخ:
    ممنونم عزیزم از همراهیت:)

    هستم . حرفم نمی اید ..ولی 

    پاسخ:
    اشکال نداره عزیزم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">